نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

به درد خانمان سوزی ز خود بیگانه میمیرم

به درد خانمان سوزی ز خود بیگانه میمیرم

تمام خاطرات من شده افسانه میمیرم

سه ساله دختر عشقم،منم پیر طریقتها

شریعت بی حقیقت شد،من فرزانه میمیرم 

خوشم چون دختر ناز امام العاشقین هستم 

به عشاق سر کویش بگو مستانه میمیرم 

به شوق دیدن رخسار دلدار غریب خود 

شدم شمع شب تار چنان پروانه میمیرم 

شدم شیداتر از شیدا چو دیدم راس خونینت 

تو با سر آمدی پیشم من دیوانه میمیرم 

نگار نازنین،من به نازت دین و دل دارم 

شراب شوق نوشیدم برت جانانه میمیرم 

شدم ملحق به ذات حق چو او جانانه میمیرم 

زدم پیمانه پیمانه من آخر مست و رندانه 

لبت بوسیدم و گفتم من دردانه میمیرم

جان بابا جان بابا جان بابا جان بابا

فخرم اینه تو دنیا که دلم با رقیه اس..

فخرم اینه تو دنیا که دلم با رقیه است

سبب خلقت من گفتن یا رقیه است

دل دیونه من جز تو طالب نداره

بزار پا تو رو چشمام نگن صاحب نداره

اگه عشقت نباشه همه دنیا حقیره

نباشه هر کی می خواد تو رو از من بگیره

الهی در عمه عمر سگ خونت بمونم

اسیر و سر سپرده فقط از تو بخونم

همه عالم بدونن بی رقیه میمیرم

اسیر غصه و غم بی رقیه حقیرم

دوستش دارم یه عالمه دختر پادشاهمه

پری ناز زینبه مستی  سال و ماهمه

گدایی در شما کار هزار تا حاتمه

هزار تا حاتمم کمه کار تموم عالمه

اگر چه شهره هستم به درد بی نوایی

به قالی سلیمان ندارم اعتنایی

چرا که من غبار قالی روضه هاتم

غلام حلقه گوش و نوکر نوکراتم


فقط به عشق بی بی با درد و غم میسازم

فقط به عشق بیبی

بادردوغم میسازم

بین همه دلبرا

به رقیه می نازم

ذکرم تا روز محشر

شد لعن بر امیه

فخرم بود در عالم

هستم سگ رقیه

ببینید ابهاالناس

عوعو کنم همیشه

فقط به عشق عباس

تکیه مکن به مردم

که صاحبت حسینه

عباس گفته بامن

آقات فقط حسینه

شدم سگ ابالفضل

ببینید ایهاالناس

غلاده ام روبستن

کنارکف العباس

من سینه خیز بمیرم

پای ضریح عباس


شهزاده ی خیرالنسا رقیه ی بنت الحسین

شهزاده ی خیرالنسا شهزاده ی خیرالنسا/
رقیه ی بنت الحسین رقیه ی بنت الحسین/
دخت شهید سر جدا دخت شهید سر جدا/
رقیه ی بنت الحسین رقیه ی بنت الحسین/
همه همه همهمه کن همه به سر بزنن همه /
شهزاده ی خیرالنسا شهزاده ی خیرالنسا/
رقیه ی بنت الحسین رقیه ی بنت الحسین /
ایینه ی زینب نما ایینه ی زینب نما/
رقیه ی بنت الحسین رقیه ی بنت الحسین /
عشقم تویی ماهم تویی عشقم تویی ماهم تویی دلدار دلخواهم تویی دلدار دلخواهم تویی/
دلداده ی رب منو معشوق الله ام تویی/
دنیای ما عقبای ما رقیه ی بنت الحسین /
ایمان تویی عرفان تویی دلبر تویی جانان تویی/
شمع دل ویران تویی حاکم تویی سلطان تویی /
محبوبه ی یزدان تویی دیباچه ی عشق و وفا/
رقیه ی بنت الحسین رقیه ی بنت الحسین/
شیر بیابان بلا عشق تمام اولیا /
مهر و صفا ماه وفا میخانه ی عشق خدا /
همخانه ی کرب و بلا مظلومه ی دشت بلا /
مقتوله ی جور و جفا رقیه ی بنت الحسین/
رقیه ی بنت الحسین رقیه ی بنت الحسین /
ساقی تویی ساقر تویی جانان تویی دلبر تویی/
زهرا تویی حیدر تویی بهتر تویی برتر تویی /
مستی تویی کوثر تویی سلطان کجا ویرانه ها/
سلطان کجا ویرانه ها پیمانه ای میخانه ای/
دلداده و جانانه ای شمع دل ویرانه ای /
یار دل دیوانه ای ریحانه ای دردانه ای /
هم دلبر و هم دلربا رقیه ی بنت الحسین /
رقیه ی بنت الحسین همه /
رقیه ی بنت الحسین رقیه ی بنت الحسین /
همه همه وای ناایستین جلسه ی بی بی کم نزارین ماشاالله /
عشق دل دیوانه ها عشق دل بیگانه ها /
قدرش نداند جز خدا هستی بگوید یک صدا /
رقیه ی بنت الحسین رقیه ی بنت الحسین /
وای وای وای وای وای وای وای وای/
وای وای وای وای وای وای وای وای/


شنیده ام امام حسین دختری دُردانه داره

شنیده ام امام حسین دختری دُردانه داره

نامش رُقیه است و دو عالم سگ دیوانه داره

ملیکه مُلک دلم ، رقیۀ بنت الحسین

دستای عباس همگی سوشو پریشون می کنه

زلف قشنگش دیگه کی نیازی بر شانه داره

عیش ابد خواهی اگر، دربدر رقیه شو

ملیکه ای که در جهان سفره شاهانه داره

ملیکه ملک دلم رقیۀ بنت الحسین

به من نشان نمی دهد صورت همچو ماه خود

ولی نظاره می کند به این سگ سیاه خود

من که ندیدمش ولی ، عاشق خنده اش منم

قابل اگر بداندم  بندۀ  بنده اش منم

امشبو مستی میکنم ، صنم پرستی می کنم

به اسم رقیه گر دلی هوای میخونه داره

یهدی الی العشق رقیه شد نصیبم از ازل

شکر خدا که با دلم لطف کریمانه داره

رَوم به میخانه عشق سراغ ریحانه عشق

گلی که شمع مرقدش این همه پروانه داره

عیش ابد خواهی اگر دربدر رقیه شو

ملیکه ای که در جهان سفره شاهانه داره


فرشته ی بهشتم رقیه ام رقیه


فرشته ی بهشتم ، ترا کجا بهشتم

چه بود سر نوشتم به خون دل نوشتم

بخواب جاودانه رقیه ام رقیه

 

به دامنم مکانت گرفته گرد جانت

تمام همرهانت به نقطه دهانت

نگاهها نشانه ، رقیه ام ، رقیه

 

پدر مگر کجا بودی ؟ به دردت آشنا بود

چه خوابی ای خدا بود ؟ نوای نینوا بود

گرفته ای بهانه ، رقیه ام ، رقیه

 

ز جمع ما گسستی  رقیه ام ، رقیه

 

رقیه اسیرم ، بپا شو ای صغیرم

به دامنت بگیرم ، به پیش تو بمیرم

کجا شدی روانه رقیه ام ، رقیه

 

دل حرم کباب است ، به نغمه رباب است
بگویمش ثواب است رقیه ام به خواب است
 

عشق تو در ضمیرم به زلف تو اسیرم

عشق تو در ضمیرم به زلف تو اسیرم
غلام زرخریدم نزد چشات بمیرم انا کلب الرقیه

دوستش دارم یه عالمه دختر پادشاهمه
گدایی در شما کار هزارتا حاتمه هزار تا حاتمم کمه کار تموم عالمه

اگر چه شهره هستم به درد بی نوایی
به قالی سلیمان ندارم اعتنایی

چراکه من غباره  قالی روضه هاتم
غلام حلقه گوش و نوکر نوکراتم


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

مرتضی از نجف آمد، توهم از خیمه بیا

مرتضی از نجف آمد، توهم از خیمه بیا

 حسرتم بود ، نبود، امّ بنینم به کنار

مادرت فاطمه آمد عوض مادر من

 

آقام آقام آقام آفام حسین  آقام آقام آقام آفام حسین

 

دل صفا گرفته امشب ز گل یاس علی

من میخوام امشب بشم گدای عباس علی

 

برای کرب و بلا دلهای ما پر میزنه

در خونه ی ابالفضل علی پر میزنه

 

شنیدم تو علقمه با صورت افتاده زمین.... شنیدم تو علقمه... بخدا خیلی جانسوزه

 

بچه ها تو خیمه ها میگن که ما آب نمیخوایم

بابا جون قربون تو ما که فقط عمو میخوایم

بابا جون عمه چرا به سینه و سر میزنه..

  آقام آقام آقام آفام حسین  آقام آقام آقام آفام حسین


آهای اهل زمونه

آهای اهل زمونه دلم داره بهونه

دلمو عشق ابالفضل علی کرده دیوونه 


دلش قبله رازه چشاش کعبه می سازه

به خدا مهدی زهرا به قد عموش می نازه

 

آهای سلسله گیسو دلمو بردی به هر سو

به دل همه حسینیا زدی با تیغ ابرو

 

آهای مشتی عالم نمک غم محرم

اسم نازنین تو برا حسینه اسم اعظم


سـاقـی مـیـخانـه ولائـی

یا أبو فاضل یا أبو فاضل

سـاقـی مـیـخانـه ولائـی پـیـر خرابـات کـبریـائی

همچون علی شهسوارعشقی شـأن تــو مـؤمـن لافـتـى یـی

لالـه زیـبـای بـاغ مـولا جلوء رخسار حق تعالی

پـسر ام البـنیـن و مـولا دلبر و رعنا و با صفائی

حور و ملک عقد سینه چاکت عاشـق و دیـوانـه و هـلاکت

عرش خدا ذره أی زخاکت تو ابوفاضل عشق خدائی

قـد رشـیـدت دوتا نداره تو به کرم شبه مصطفى یی

دل تو هر لحظه با حسین است تکیه کلام تو یا حسین است

لیلی لیلا تو را حسین است ولی تو خود لیلی خدایی

خلقت هستی به ناز و شستت عـلم زیـنـب مـیان دستـت

دل رقیه عاشق و مستت که تو دل انگیز ودلربایی


عاشقا بیاین تماشا بزنین سری به آقا

عاشقا بیاین تماشا بزنین سری به آقا
کربلا بریم پیاده پا بوس حسین زهرا

مثل کفتر دیوونه سر رو دیوارش بگذاریم
گنبد شاه و عملدار رو با پرچمش ببینیم

آی مسافرا بجنبین این چه موقع کلامه
شیعه بسه چشم براهی دیگه موقع قیامه

پیشونی بند یا زهرا پیچیده عطر گل یاس
رسیدیم علقمه دیگه بگو یا حضرت عباس

مبتلا بیا به اینجا این آقا مشکل گشاته
بیا ای مریض که خاکش واسه هر مرض دواته

این آقا ماه زمینه یک نگاه عالمینه
بگذار بهتر بگم آقام . همه کاره ی حسینه

یک دست بگذار رو سینه دست دیگرو رو حنجر
یکجا قتلگاه اکبر یکجا ....

من عباسم اشجع ناسم

 

عباسم و نام آورم ... شیر دلیر حیدرم

پا چون گذارم در رکاب .... دشمن نماید اضطراب

بر جان دشمن چون عقاب ... بر جانشان ریزم عذاب

 از نعره های حیدری ... و از حمله های صفدری

عباسم و در چشم .....  دشمن بوتراب دیگرم

عباسم و چون حیدرم .....  جنگ آورم رزم آورم

در عرصه جنگ آوری .... خون میچکد از خنجرم

با نعره های حیدری ....  با حمله های صفدری

 خصم خدا از صدر زین  ... بر خاک ذلت آورم من

من عباسم اشجع ناسم ... من عباسم اشجع ناسم

 قاضی حاجاتم ....

 روح مناجاتم ...

 شهد عباداتم ...

کشته قرآنم ... بخدا..

معنی آیاتم .. بخدا ...

 قاضی حاجاتم ....

 روح مناجاتم ...

 شهد عباداتم ...

تا ابد دیوانه گردی ... ساکن میخانه گردی ... بشنوی گر یک حکایت از حکایاتم

هر چه بخواهی صفا دارم .... هر چه بخواهی وفا دارم

 در شجاعت حیدر هستم ... در شهامت صفدر هستم

 در ادب پیغمبر هستم ... در مقام دلربایی دلبران را دلبر هستم

در کوی می فروشان ... می کشان را ساغر هستم

 هم مطیع شاه عشقم ...هم امیر لشکر هستم

 چشم و ابرویم ندیدی ...

 تاب گیسویم ندیدی....

 قد دلجویم ندیدی ...

 روی ماهم را شنیدی ....

 ماه رویم را ندیدی

 قدرتم را خدا داند ... هیبتم را خدا داند

 قدرت اللهم  ....  هیبت اللهم ....  غیرت اللهم .....  حشمت اللهم ....  سبقت اللهم  .... فطرت اللهم ... رحمت اللهم  .... نعمت اللهم ...


فخر دامان حسین و زینبم

فخر دامان حسین و زینبم .... صاحب هفده مقام و منصبم

 آنکه محشر نور را از او ربود ... پس قدم را رنجه کرد آمد ز ره

 کوثری که احمد ز دستش بوسه زد ... دست من برداشت بر آن بوسه زد

 گاه بوسیدن به دستم خنده کرد .... با همین خنده مرا شرمنده کرد

 سید الشهدا اومد بالا سر ..دید همین جوری فقط لب ها تکون میخوره ... آروم سرشو برد جلو .. چی میگی عباس ؟ (دشمن داره هلهله میکنه ) گفت داداش : منو به خیمه نبر .. جام راحت داداش این مشک آبروی منو برد .. دیگه به رقیه نمیتونم نگاه کنم .. اینو چرا میگفت؟ چون حضرت قمر بنی هاشم . امیر المونین بهش فرمود : عباس میخوای چه شغلی انتخاب کنی؟ گفت : بابا میخوام عین تو چاه بکنم آب به مردم بدم از اون لحظه بچه های امام حسین حضرت رو با مشک میدیدن روز عاشورا دیدن رقیه این مشک رو میکشه ... میگه : بریم به عموم بدیم عموم آب بیاره برا علی اصغر


یک خیابان کرده مجنونم ...

تیغ اندر دست او بازیچه است ... پیش او صد مرد جنگی بچه است

 همچو صفدر پر گشایی میکند ... چون علی خیبر گشایی میکند

 دجله را چون دژ مسخر میکند ... یادی از لبهای اصغر میکند

 اگر از ارمنی پرسی . بگوید : گمانم حضرت عیساست  عباس

 یک خیابان کرده مجنونم ( اندازه گرفتن ..متراژ صفا و مروه رو با بین الحرمین در کربلا متراژش یکی بود .. یه اندازه بود بین صفا و مروه با فاصله بین قبر سید الشهدا با حرم حضرت قمر بنی هاشم اما اونجا حاجی ها هروله میکنن اینجا یه حاجی هروله کرد )

یک خیابان کرده مجنونم تو میدانی کجاست؟ .... آن خیابان کوی جانان قطعه ای از کربلاست

 یک خیابان دل ربوده از تمام عاشقان .... هست جای پای مهدی صاحب زمان

گام گام آن خیابان جای پای زینب است .... پر پر فضای آن خیابان از صدای زینب است

 یک خیابان گشته تنها جلوه گاه عالمین ....یک طرف قبر ابالفضل یک طرف قبر حسین

یک خیابان گشته منزلگاه جبرئیل امین ... یک طرف ایستاده زهرا یک طرف ام البنبن

یک خیابان بسته زینب احرام ولا ... کعبه عشق است اینجا یا زمین نینوا

 یک خیابان را ضفا و مروه میدانیم .بس .... یا حسین گوییم یا عباس ما در هر نفس


موضوعات مرتبط: ()
برچسب‌ها: مداحی حضرت ابوالفضل العباس (ع) , اشعار محرم , مداحی های سید جواد ذاکر , متن نوحه های سید جواد ذاکر
[ پنجشنبه ۱٢ آبان ۱۳٩٠ ] [ ۱٠:٤۱ ‎ب.ظ ] [ کلات ]

یکی از اشعار که به صورت سبک سنگین اجرا شده است زبان حال بی بی رباب (س) به حضرت علی اصغر :

 

 

چرا مادر علی اصغر گلوی خون فشان داری

 چرا چشمان پر آب و تبسم بر دهان داری

 لای لای لای...لای لای لای

 به قربان تو گردم من تو رفتی سوی قربان گاه

 کنون با پیکر پر خون به آغوشم مکان داری

منم مادر منم مادر رباب بی نوای تو

 لای لای لای....لای لای لای

 بیا تا بند قنداقت گشایم ای علی اصغر

که عزم رفتن ای مادر به ملک جاودان داری


 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

یا حسین غریب مادر                        تویی ارباب دل من  

                     یه گوشه چشمتو بسه                    واسه حل مشکل من

                                 یه روزی میاد آقا جون                       که منم سگ تو باشم

                                               چشامو موقع مرگم                          زیر پات گذاشته باشم

                                                           آقامن خودم میدونم                         لایق این حرفا نیستم

                                                  اما از شما چه پنهون                        از اهل زمونه هستم

                                   دل من عاشق می مونه                   دائم از شما می خونه

                      منو میشناسی آقاجون                     من همونم اون دیوونه

تموم مردم دنیا                               ما رو می خونن دیوونه

                             آره ما دیوونه هستیم                        بیخیال این زمونه

                                          تا وقتی عشق تو باشه                     اینا حرفه و بهونه

                                                  از عشق تو هلاکم                           این خطم اینم نشونه

                                                            می شنوم صدای پاتو                        رو زمین قدم میزاری

                                                   صدای رقیه میاد                            عمو جان کی آب میاری

                                          یل کربلا ابالفضل                              قربون اون قد و بالات

                             فدای چشای نازت                           فدای خشکی لبهات

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

خیلی ها اطلاع دادند که چرا فقط روضه میزاری ویه خیلی پیام دادند مرسی از اینکه دنبال میکنید کار هارو وحتما از این به بعد سینه زنیی هم میزارم دوست  دارم فعلا

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

مثل علی عروج نمازت امان نداد

فكری برای فاصله ی ساق پا كنی

همه استخونها شكسته،خُرد شده،معروفه،كسی رو می خوان نره بیرون از خونه،گاهی مادرا نفرین می كنن،كار بدیه با تهدید،می گه قلم پاتو خرد می كنم پاتو ازخونه بیرون بذاری،یعنی می شكنم كه بیرون نری،این مبالغه است ضرب المثله،اما سندی شاهك ملعون،با اینكه حضرت ته سیاه چاله هاست،هفت در می خوره تا می رن زندان،كه بعضی از اساتید می گفتند،بخشی از بدن رو تو خاك كرده بودند،كأنَّ زنده به گوره،بماند این حرفا،اما این ملعون گفت یه كاری می كنم، همه درها باز باشه نتونی بری،استخون پا رو خرد كرد،و الا زنجیر به استخون كار نداره،گوشتُ اذیت می كنه،پوست و اذیت می كنه،لذا جنازه رو امروز وقتی آوردند،من با چه زبونی بگم ،خدایا من و ببخش تو هیئت دارم میگم،تو حرم نمی شه از این حرفا زد،هر پایی دوتا زانو داشت،می فهمی چی می گم یا نه،

حالا میان قحطی تابوت های شهر

باید به تخته های دری اكتفا كند

همه از موسی بن جعفر گریز به كربلا می زنن،چهار نفر زیر تخته چوب و گرفتند،تشییع كردند،من دیگه بیشتر از این روضه نخونم،از همین جا دلم رفت یه جا،

خدا مادرم را كجا می برند

آخه فاطمه تو شهر خودش بود،اونم شهری كه به نام باباشه،مدینة النبی

خدا مادرم را كجا می برند

گمانم برای شفا می برند

من و سوگواری

من و خانه داری

خدا مادرم

زدی تو صورتت منو داغون كردی،بدن و گذاشت تو قبر امیرالمؤمنین علیه السلام

خدایا گل من كه نیلی نبود

جواب پیمبر كه سیلی نبود

اما حسن و امام حسین علیهم السلام با هم حرف می زنن

یادم می آد تو این كوچه به زخم دل نمك زدن

به پیش چشم خواهرم مادرم و كتك زدن

وای مادرم، مادرم،نمی خوای بگی،وای مادرم،مادرم،بخدا گوشه ی زندان موسی بن جعفرم همین جور گفت،وای مادرم


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

دستی رسید بال و پرم را كشید و رفت

از بال من شكسته ترین آفرید و رفت

خون گلوی زیر فشارم كه تازه بود

با یك اشاره روی لباسم چكید و رفت

قربون غریبیت برم آقاجان،

بدكاره ای

الله اكبر،الله اكبر،چقدر جسارت رو برد بالا،زن بدكاره فرستاد تو زندان برا موسی بن جعفر،اُف برتو روزگار

بدكاره ای به خاك مناجات سر گذاشت

وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت

از روزنه در نگاه كردن،دیدن زن بدكاره صورت رو خاك گذاشته،هی می گه خدایا غلط كردم،این كی بود من اومدم سراغش،چرا اینقدر صداش دل و زیر رو می كنه

بدكاره ای به خاك مناجات سر گذاشت

وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت

شاید مرا ندیده در آن ظلمتی كه بود

الله اكبر اصلاً نمی تونم این بیتها رو وا كنم،می دونم بدون اینكه توضیح بدم،ناله شو می زنی

شاید مرا ندیده در آن ظلمتی كه بود

با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت

راضی نشد به بالش سختی كه داشتم

زنجیر های زیر سرم را كشید و رفت

بچه سیدا نشون بدن غیرتی ناله می زنن،تو این یه بیت

وقتی كه

خاك تو دهنم،ان شاءالله این تكه تاریخ دروغ باشه

وقتی كه نام فاطمه را از لبم شنید

یك حرفی از كنار دهانش پرید و رفت

هرچی می خوای منو بزنی بزن،اسم مادرم رو درست ببر،تو رو خدا دو بیت می خونم و می شینم با تو گریه می كنم،حواست با منه

از چند جا ضریح تنم متصل نبود

پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت

اما چه خوب شد كفنم را كسی نبرد

تا زیر نیزه ها بدنم را كسی نبرد

می خوام روضه رو از زبون حضرت معصومه بخونم،وقتی مثل فردا شب،اما رضا یه لحظه از مدینه رفت،از نظرها غایب شد،حضرت معصومه دیگه برادر رو ندید،مدتی زیادی انتظاره برادر رو كشید،بعد از دقایقی  برگشت بی بی یه نگاهی به داداش انداخت،دید سر رو آشفته است،موها پریشونه،لباس ها همه غرق خاكه،كجا بودی داداش،چرا منو تنها گذاشتی رفتی،یه نگاه به خواهرش كرد،گفت خواهر فقط یه جمله بگم،دیگه منتظر نباش،دیگه انتظار بابامونو نكش،خودم رفتم بدن غرق خونش رو داخل خاك گذاشتم،یه جایی ببرمت هر كی تاحالا ناله نزده،عقده ی دلش وا بشه،می خوام بگم دختر منتظر بابا بوده،همتون اهل روضه اید،دختری كه چهارده سال هی اومدن خواستگاری گفت:نه،قبول نمی كنم بابام زندانه،باید بابام آزاد بشه،اینقدر صبر كرد،آخرش خبر باباشو براش آوردند،می خوام یه جمله بگم،كاشكی تو خرابه هم خبر بابا رو می آوردند،كجای دنیا دیدید،برای دختر منتظر،سر بریده باباشو ببرند،حسین..........


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

بی تو فضای روضه چه دلگیر می شود

آقا جانم ،ایام عزای مادرت،بی بی دو عالمه ،همه ی مجالس ما،همه روضه ها ،همه ی جلسات ذكر اهلبیت،یك صاحب داره،یه بانی داره،اونم امام زمان و بس،تو همه ی مجلسا شك نباید داشته باشی كه حضرت می آد،قبل از اینكه منو تو بیایم،ولی مجلسایی كه واسه مادرشه یه جور دیگه می آد،حضورش یه رنگ دیگه ای داره،یه بوی دیگه ای داره،قبل از اینكه وارد روضه بشم،تو همین چند بیت فضای دلت آماده بشه،

بی تو فضای روضه چه دلگیر می شود

سیلاب غم زكوه سرازیر می شود

ماه فلك ستاره فشاند زچشم خویش

حورشید پشت كوه زمین گیر می شود

آقام آقام،چقدر انتظار آقا جان

بس پیر در فراق تو مرد و بسی جوان

در انتظار آمدنت پیر می شود

جوونیم و دارم برات خرج می كنم،از موقعی كه خودم و شناختم،دنبالت دارم می گردم،قبول دارم،اونی كه می خوای نشدم،نشدم،قبول دارم،اما اُمدم زیر خیمه ی عزای مادرت،هر اتفاقی قرار بی اُفته ،اینجا باشه،

بس پیر در فراق تو مرد و بسی جوان

در انتظار آمدنت پیر می شود

همه ی حرف ما اینه

تا ما نمرده ایم تو پا در ركاب كن

تعجیل كن عزیز دلم دیر می شود

همه ناله بزنن ،فاطمیه فصل ناله زدنه،فاطمیه باید صدای نالت از همه ی سال بیشتر باشه،

حال كه می بینم اهل ناله ای ،اهل زمزمه ای منم ،یه زمزمه می خونم ببینم كیا می خونن

درد شیعه عاقبت دوا می شه مهدی بیاد

بخدا حاجتامون روا می شه مهدی بیاد

آقامون می یآد مدینه همه عالم می بینن

قبر زهرا عاقبت پیدا می شه مهدی بیاد

درد شیعه عاقبت دوا می شه مهدی بیاد

بخدا حاجتامون روا می شه مهدی بیاد

حالا كه پشت بقیع نمی ذارن گریه كنیم

عقده هاتون تو  مدینه وا می شه مهدی بیاد

صحنه ی قیامت و روز ظهورش می بینید

ای خدا یعنی می شه این جوونایی كه دارن مثل ابر بهار برا مادرش گریه می كنن ، این صحنه رو ببینند،

صحنه ی قیامت و روز ظهورش می بینید

صداهاتون همه یا زهرا می شه مهدی بیاد

آماده اید،بچه سیدا،گوشه كنار ازت خواهش می كنم،تو فاطمیه لااقل شال سبزت و بنداز،اگه كسی نگات كنه یاد حضرت زهرا بیافته، اشك بریزه،سیدا منو كمك كنند

سیدا همون كه بر مادرتون سیلی زده

پیش چشم همه تون رسوا می شه مهدی بیاد

بااسم مادرش صداش بزن

یاین الزهرا


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

عبدالله و قاسم هر دو اقتدا به زهرا (سلام الله علیها) کردند، قاسم اقتدا به پهلو و سینه ی مادر کرد.

عبدالله از دست اقتدا به مادر کردند، دستش را آورد جلو، صدا زد یابن الزانیه ! عموی ما را می خواهی بکشی؟

 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

عجب ! امام حسنی ها یک چیزهایی می بینند که حسینی ها نمی بینند، همان طور که امام حسن (علیه السّلام) در مدینه یک چیزهایی دید که امام حسین (علیه السّلام) ندید، عبدالله هم در قیامت می تواند به همه بگوید چیزهایی که من دیدم خیلی ها ندیدند، قاسم ندید، علی اکبر (علیه السّلام) ندید، هیچ کس نیزه خوردن حسین (علیه السّلام) را ندید، از اسب افتادن (علیه السّلام) را ندید، ولی من دیدم … .


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

از زبان امام حسن (علیه السّلام) رو به عبدالله، اگر بخوای روضه بخونی، چطور می خونی؟

عبدالله ! عزیز دلم ! اون لحظه ای که داداشم حسین (علیه السّلام) روی زمین افتاده بود، نمی دونی چه ولوله ای تو عرش خدا بود، مادرم چه می کرد، لحظات آخر داداشم رو زمین افتاده بود، این حلقه ی محاصره را تنگ می کردند، نمی دونی چه قیامتی تو عرش بود، همه ی ترس من این بود، نکنه زینب مانعت بشه، نکنه زینب تو را نگه داره، وقتی اومدی سمت میدان، احساس غرور کردم، پیش مادرم گفتم، ببین یازده ساله ی مان اومد میدان …


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

هیچ کدام از شهدا قبل از عبدالله بن حسن (علیه السّلام) زمین خوردن حسین (علیه السّلام) را ندیدند، اینها به بابا رفتند، هیچ کس نبود با مادر وقتی قباله ی فدک را گرفت، زمین خوردن مادر را ببینه … .

هیچ کس قبل از عبدالله  این منظره را ندیده، آخه تا قبل از عبدالله حسین (علیه السّلام) سواره می جنگه، یه وقت اومد که د ید عمو از ذوالجناح افتاده، امام سجاد (علیه السّلام) فرمود: قتلا صبرا … .

 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

رها كن عمه دو دستم رو وقت جهاده

امشب روضه،روضه ی آقازاده ی امام حسنه،نمی تونی كم بذاری براش،نمی تونی

رها كن عمه دو دستم رو وقت جهاده

عمه جان

عموی من با صورت از رو مركب فتاده

عموی بی لشكر من تنها مانده

عزیز زهرا زیر دست و پا مانده

موج خون عمه تن دریا مانده

عمه

اگر چه من كودك و حساسم عمه

من آخرین شاگرد عباسم عمه

سر امامم رو خاك صحرا مانده

عمو جونم ای عمو جونم،عمو حسین

گفت عمه:همه ی این تلاش من فقط برای عموم نیست،یه نگاه به عمه كرد،گفت:

مخواه از من كه توی این خیمه ها بشینم

نمی تونم در اسارت عمه ام رو ببینم

غیرتی ها

طاقت ندارم ببینم در بین غم

عمه ی خسته ام رو با مُشتی نامرد

ای امان،ای امان

بده اجازه بریزه خون من هم

عمه جان

نقشه دارن برا سرا برا تموم اُسراء عمه عمه

برا تموم معجرا عمه عمه

زبس كه میل عسل كرده ساغر آورده

نشانه سرخیه خون برادر آورده

به وقت باختن جان مُقلِّد عباس

فقط نه دست و پای عمو سر آورده

شتاب كرده غیورانه سوی قُربانگاه

دلی برای سپردن به دلبر آورده

دیگه داره كار سخت میشه

رسید و دید كه افتاده است و می زندش

به هرچه همره اش این فوج لشكر آورده

میان هل هله ها

یه جا از اون جاهایی كه هلهله كردن همین جاست،كنار گودال

میان هل هله ها با عموی خود می گفت

نگاه غربتت آه از دلم برآورده

هزار زخمه به هم باز كرده ات بینم

شكاف قلب تو اشك برادرت بینم

عمو حسین،امشب اونهایی كه عرض ادب می كنن،از دو ناحیه دعای خیر براشون می رسه،یكی باباش امام حسنه،مدینه است،میگه خیر ببینی جوون،برا بچه ی غریب من داری ناله می زنی،اما عموشم حق پدری داشته گردنش،از اول چشمشو باز كرده رو دامن عمو بزرگ شده،ابی عبدالله دعات می كنه، چقدر این بیت روضه داره،اگه آدم خوب توجه كنه،رسید دید بحر بن كعب ملعون شمشیر كشیده،دلاور امام حسنه،یازده سالشه،اما لرزه انداخت به جون دشمن،فرمود:یابن الخبیثة،یابن الزانیة،اتقتل عمی،می خوای عموی من رو بكشی،گفت:

چقدر خولی و شمر سنان نمی دانند

چه ها به روز شما داغ اكبر آورده

یعنی داغ اكبر تو رو می كشت عمو جان،احتیاجی نبود اینها بیان،منتظر باشن،از هم سبقت بگیرند،

بمیرم این همه سنگت زدن نامردم

چقدر پهلویت از نیزه پر در  آورده

به چكمه اش كه لگد می زند به پهلویت

عمو تو را یقین یاد مادر  آورده

هم باباش امام حسن تو كوچه دید،هم اینجا عبدالله كنار گودال، ای وای...

یه روزی توی محشر همه ما می ایستیم،وقتی مادرش زهرا می آد،سخت ترین روضه رو فاطمه تو محشر می خونه،میگه خدا،می خوام پسرم همون جوری كه سرش رو از تنش جدا كردن بیاد،همون طور وارد محشر بشه، اونجا باید با صیحه ی فاطمه ناله بزنی،حسین..........

سپر برای تو بازوی كوچكم

دشمن اگر برای پهلوی تو خنجر آورده

گفت:داره یه چیزه می گه،پسر بچه است،همچین كه شمشیر رو آورد پایین،دید عبدالله دستش رو آورد جلو،دست آویز پوست شد،صدای ناله اش بلند شد،هم مادر و صدا زد هم عمو رو،وا اُماه،اما قشنگ ترش اینه، نگاه دقیقش اینه، عبدالله بن الحسن اینجا مادرش حضرت نجمه خاتون رو صدا نزده،به یقین باید این جور نگاه كنیم،همچین كه ضربه به بازو خورد،یاد مادر اُفتاد مدینه، وا اُماه،مادر دست تو رو هم شكستند مادر،

برای تیر سه پهلوش من هم آوردم

به سینه ی تو گلویی كه اصغر آوردم

دوتا از تیرهای سه شعبه رو براتون گفته اند،همه می دونید،اینجا هم حرمله نانجیب ایستاده بود،بچه روی سینه ابی عبدالله است،عمق مصیبت اینجاست،چنان تیر سه شعبه زد، بچه رو سینه عمو دوخته شد،اگه عمه دنبالش اومده باشه، شاید اول این منظره رو زینب بالای گودال دیده،یه جای دیگه می خوام دلت رو ببرم،خدا كنه این بچه رو از سینه ی عمو جدا كرده باشن،اون موقعی كه با اسب ها اومدن،حسین...... اشاكات رو كف دستت بگیر دستاتو بالا ببر،لحظه لحظه ی استجابت دعاست،خدا به خون گلوی عبدالله بن الحسن علیه السلام،خونی كه رو صورت وجه خدا پاشیده شد،خدا فرج امام زمان(عج)برسان،به آبروی ابی عبدالله علیه السلام،به آبروی امام حسن علیه السلام،به آبروی مادرشون حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها،خدا فرج امام زما(عج) برسان

منبع: كتاب گودال سرخ


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

ای عمو من هواییت هستم

بعد اصغر فداییت هستم

از علی ه تو كم ندارم من

روی دست تو جان سپارم من

تا تو را بین دشمنان دیدم

دست در دست عمه لرزیدم

تا صدای تو را شنیدم من

یا حسن گفته و دویدم من

دیدمت كه زپای بنشستی

صید گرگ درنده ای هستی

دیدمت روی خاك افتادی

تشنه و سینه چاك افتادی

باید از بهر تو كنم كاری

خون زاعضای تو شده جاری

وقتی زخم بشه جایی از بدن چیزی نباشه ببندی،اول می گن،دست و روی جای زخم فشار بده،به شرط اینكه یك زخم باشه،نه دو تا باشه

یك طرف حرمله كمین كرده

قصد جان تو نازنیین كرده

عده ای بر حرم نظر دارند

عده ای تیغ از كف افكندند

تو زمین خورده ای و می خندند

گرچه من كوچكم ولی مَردم

از تو هرگز جدا نمی گردم

همچو زهرا سپر كنم دستم

فاطمه مذهبم اگر مستم

كار بچه رو یكسره كردند،دیدن هرجوری بخوان به حسین بزنن،این بچه بی دستم باشه مزاحم میشه،یه وقت دیدن از نزدیك حرمله گلوش و زد،كار كه تموم شد،اینها بچه رو می خوان از حسین جدا كنند،حسین بچه رو نمی داد،حریف نشدند،بچه رو با حسین زدند،حسین و با عبدالله زدند،ای حسین.......خدا می دونه به دل زینب چی گذشت،این بچه از موقعی كه به دنیا اومده امانته دست حسین،گفت:خواهر مواظب باش این نیاد،وقت اومد  یه صدایی بچه گونه بلند شد،عمو جان،كجایی؟از لابه لای مردم همین طوری دیدی تو شلوغی یه بچه می خواد بیاد جلو،یه چیزی شده،مردم جمعند یه بچه از لای مردم می خواد بیاد جلو،هی میگه برید كنار،بذارید نفس بكشه،دورش رو خلوت كنید،بذارید هوا بیاد،الان مادرش می آد،ای وای.....یتیم نوازی نمی كنی ،همچین كه دست ها افتاد،یه جوری تیغ به دست ها خورد،دست نه افتاد،نه نیافتاد،به پوست آویزان شد،حسین دستاشو برداشت گذاشت رو سینه اش،آی یتیم نوازها،یه وقت بوی امام حسن علیه السلام تو كربلا پیچید،امام حسن علیه السلام اومد تو گودال كه تو این جوری داری گریه می كنی،روزیه بیست و هشتم ماه صفرت رو الان بگیر،بعضی تیرها تو بدن عمو مونده،بچه زورش نمی رسه در بیاره،آخه بعضی ها میگن تیر شكسته،برا چی تیر شكسته،تو عرب رسمه،تو شكارچی ها رسمه،هركی یه صیدی رو بزنه،تیر رو می شكنه یعنی این صید مال منه،حسین..........

منبع: كتاب گودال سرخ


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

خیلی امام حسن علیه السلام مظلومه، خیلی آقا غریبه،مظلومانه زندگی كرد، اَشْهَدُ اَنََّكَ عِشْتُ مَظْلوما،خیلی ها مظلومانه به شهادت رسیدند،اما این آقا،نه توی خونه آرامش داشت و نه بیرون خونه، مرد بیرون خونه اذیتش كنند ،میگه میرم توی خونه شریك زندگیم یارمه،می رفت توی خونه اذیتش می كردند، می اُمد توی كوچه و بازار (سادات ببخشند یه جمله بگم زود رد شم)، می اُمد توی كوچه و بازار، می دید قاتلای مادرش زهرا دارن راه می رن،نمی تونست حرف بزنه،می رفت توی مسجد دو ركعت نماز بخونه،می دید بالای منبر دارن به باباش ناسزا می گن،چكار كنه،به كی دلش رو خوش كنه، به یار دلش رو خوش كنه،كدوم یار، یار نزدیكش سجاده از زیر پاش كشید،یار می خوای برو كربلا، پیرمرد جلوی امام ایستاد ، گفت: حسین،اگر هزار تیكه مون كنن ، هر تیكه مون می گه حسین،ببین زهیر چی گفته بُریر چی گفته، ببین سعید بن عبدالله چی گفته، دلش و به چی خوش كنه، یارش قاتلش شد،دل آدم می سوزه ، یكی میشه اُون زن نانجیب،یه زنم می شه رباب،می گن تا آخر عمرش تو آفتاب رفت،هیچ وقت ندیدن رباب تو سایه بره،گفتن داری از بین می ری،دیگه بسه بیا تو سایه،میگه خودم دیدم بدن حسین علیه السلام زیر آفتاب داغ كربلا،ناله بزن حسین....ببین به این میگن كریم، داریم روضه امام حسن علیه السلام می خونیم ،اما بی اختیار همه می گن حسین، قربون غربتت برم، خودتم می خوای همه بگن حسین،آی گرفتارا ، مریض دارا، اونایی كه گره كور تو كارشون افتاده، حسین چی كشید،اینقدر آقا عاطفیه،اینقدر مهربونه،هر موقع امام حسن علیه السلام رو می دید گریه می كرد،چقدر حسین دل نازكه،آدم دلش می خواد حسین هیچ وقت داغ نبینه،من نمی دونم كربلا  چطور جلو چشمش این همه داغ دید،می گفت : گریه نكن داداش همه برا تو گریه می كنن، اوج مظلومی امام حسن علیه السلام اینه،بابا ، پنج نفرند ،حدیث كساء رو بخون،اَنّی ما خَلَقتُ سَماءً مَبْنیّه و لا ارْضاً مَدْحیّه وَلا قَمَراً مُنیراً ،  ببین خدا همه زمان و زمین و بخاطر این پنچ تا خلق كرد،الا فی محبه هؤلاء الخمسه ، همتون حفظید،اون وقت من از شما سئوال می كنم،پیغمبر چه طوری دفن شد،یكی بلند شه بگه،نیمه شب تو خونه خودش،غریبانه، پیغمبر و چه طوری دفن كردند،اون همه مقام،مگه این پیغمبر چند تا فاطمه داشت،مگه این همه نگفت هركی فاطمه ی منو اذیت كنه، خدارو اذیت كرده، زهرا شو چه جوری دفن كردند،هفت نفر اُمدند،زیر جنازشو گرفتند،شبونه دفن شد،دامادش علی بن ابی طالب علیه السلام،چه جوری دفن شد،نیمه شب،باز لااقل مدینه هفت نفر بودند،كوفه این هفت نفرهم نبودند،دو سر جنازه رو....الله اكبر نمی خوام روضه رو باز كنم،حرف دارم،اما دل این اهلبیت علیهم السلام خوش بود، یه بدن و روز برمی دارند،خوشحال بودند،بدن امام حسن علیه السلام روز تشییع می شه،اما بمیرم،جلوی چشم داداشاش اینقدر این بدن و تیر زدند،امشب می خوای داد بزنی نمی دونم،برای چی،اما داری جوری گریه می كنی ،بوی عاشورا می یاد،یااباعبدالله،خودت یه طرف نشستی،عباس یه طرف نشست،دو تایی تیر از بدن برادر بیرون كشیدید،حسینه،تیر از بدن بیرون كشید،نمی دونم،كاش توی مدینه تموم می شد،یاصاحب الزمان ببخشد آقا،من حیا می كنم بعضی حرفها رو بزنم،به من اجازه بدید،راحت برا جوونها روضه بخونم،اینها می خوان تو روضه حسین جون بدن،اینها قرار گذاشتن عاشورا برات بمیرن،می خوام بگم حسین،مدینه تیر بییرون كشیدی،كاشكی تو مدینه تموم می شد،اما اُمدی كربلا،بازم تیر بیرون كشیدی،یه بار از گلوی علی اصغر تیر بیرون كشیدی،ساكت نباشی، مدیونی اگه داد نزنی،یه بار از چشم عباس تیر كشیدی،اما اینها یه طرف،من كار دارم،نمی دونم اون لحظه ای كه، پیراهن عربی تو بالازدی،سینت پیدا شد،حرمله باتیر سه شعبه، حسین....... آقاجانم،شنیدم،تیر حرمله مسموم بوده،روایت می گه جرت دمك المیزان، خون مثل ناودان جاری شد. حضرت دستانش را زیر خون می برد و سر و صورتش را با این خون خضاب می کرد،تیر مسمومه،اباعبدالله ضعف كرد،خودشو به زحمت نگه داشت،یه دفعه یه نامردی اُمد،این حسین به زور خودشو نگه داشته،سادات منو ببخشند،با نیزه به پهلوش زد،حسین از رو اسب اُفتاد.اُفتاد رو زمین یكی با نیزه می زنه،یكی با شمشیر می زنه،ذوالجناح برگشت،زن و بچه اُمدند دنبالش،عبدالله دستش تو دست عمه است،این بچه ده سالشه، دید همه دور عمو جمع شدند،حسین جلوی این همه لشكر رو زمینه،همه اُمدند هنر نمایی می كنند،نیزه دارا،شمشیردارا،تیراندازا، میگه یه دفعه،می خوام اسم نعسشو ببرم همین جا لعنتش كنیم،اون ابن كعب ملعون ،دیدند اُمد جلو،دیدند یه شمشیر به فرق حسین زد،خون فواره زد،عبدالله دیگه طاقت نداشت،دستشو از دست عمه جدا كرد،داد می زنه والله لااُفارق عمی،اُمد وسط میدان،ابی عبدالله اَفتاده،خون از سر داره میریزه،كتف چپ حضرت رو زدند،طرف چپ حضرت افتاد،گردن حضرت پیدا شد،نانجیب اُمد سرو جدا كنه،شمشیرو برد بالا،عبدالله دستشو آورد جلو،یهو دستش اُفتاد،اُفتاد تو بغل عمو،حسین.......فقط یه جمله،وقتی عبدالله تو بغل عمو افتاد نگاش به سینه سوراخ شده حسین اُفتاد،می گن یك كلمه گفت،تا نگاه كرد گفت:وا اُماه


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

از فردا یک نویسنده جدید به وبلاگ اضافه میشه خوشبختانه روز به روز وبلاگ داره طرفدار پیدا میکنه راستی بچه ها  خواهش میکنم نظر بدید چه خوب باشه وبد ومن رو راهنمایی کنید .راستی دارم تمام متن روضه ای که در ایام فاطمیه وجود دارد و توسط ذاکرین خوانده می شود رو دارم سعی میکنم بیشترش رو پیدا کنم و تو وبلاگ قرار بدم پس این وعده ای که من به شما دادم و شما هم قراره نظر بدید همتون رو دوست دارم فعلا                                                                                                        


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

                                                           

بسم اله الرحمن الرحیم

       


هفت مصیبت:ر

امام سجاد (علیه السّلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: در شام، هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود.

1- ستمگران در شام، اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما حمله نمودند و کعب نیزه به ما می زدند.

2- سرهای شهدا را در میان هودج های زن های ما قرار دادند، سر پدرم و سر عمویم عباس (علیه السّلام) را در برابر چشم عمه هایم زینب (سلام الله علیها) و ام کلثوم (سلام الله علیها) نگه داشتند و سر برادرم علی اکبر (علیه السّلام) و پسر عمویم قاسم (علیه السّلام) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (سلام الله علیها) (خواهرانم) می آوردند و با سرها بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت.

3- زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.

4- از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را  در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم بکشید آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند.

5- ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را از در خانه ی یهود و نصاری عبور دادند.

6- ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت.

7- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم.

یاد غریبی و غربت:

روزی که پیکرم را بر روی ناقه بستند                        در یک لحظه جدایی قلب مرا شکستند

آنجا غریب و تنها بودم میان اعدا                               دیدم که عمه ام را به تازیانه بستند

من اینچنین جدایی هرگز ندیده بودم                        همه نعش و عزدار هر دو به خون نشستند

امام سجاد طفل صغیر می دید گریه می کرد ، آب می آوردند وضو بگیرد گریه می کرد ، اگر اسیری می دید احترامش می کرد ، اگر می دید گوسفندی را ذبح  می کنند گریه می کرد ، می فرمود : آبش دادید یا نه ؟ آری آقا ، ما مسلمانیم با گریه می فرمود :عده ای هم در کربلا می گفتند ما مسلمانیم ولی بابای من لب تشنه کشتند .

هر وقت یاد شهر شام می افتاد گریه می کرد . آقا چرا اینقدر گریه می کنی ؟ ( آقا شرح می داد ) می فرمود : اول صبح بود وارد شهر شام شدیم ما را عصر رساندند به مجلس یزید ، آقا خیلی راه نیست چرا اینطور ؟

فرمود : ما را  سر هر کوچه و بازار نگ می داشتند تا این مردم ما را نظاره کنند ما را از محله یهودیان بردند آن ها به ما سنگ می زدند عزیزان پیغمبر را وارد مجلس نا محرم کردند ، ما را خرابه های شام جای دادند

تو این خرابه یکی از خواهران من آنقدر گریه کرد ، سراغ بابا را گرفت خواهر چشم انتظار من با لبان تشنه و شکم گرسنه جان داد  .

تشییع جنازه:اله سرخ شهادت تن تب دار من است                       چشمه فیض خدا چشم گهر بار من است

حافظ خون و پیام شهدای ره دین                                   لب گویای من و دیده خونبار من است

داغ یک دشت شهید و غم یک خیل اسیر                     این همه بار گران بر تن تب دار من است

دشمنم بسته به زنجیر و ولی غافل از آن                           که بر انداختن ریشه او کار من است

پای در سلسله و دست به دامان وصال                         دشمن از بی خردی در پی آزار من است

پرچم نهضت خونین شهیدان امروز                               گر چه بر دوش من و عمه افکار من است

صبر را بین که در این مرحله از وادی عشق                      سخت بیمارم وا  و باز پرستار من است

خواهر کوچک من همچو گلی پرپر شد                   اشک طفلان ز غمش شمع شب تار من است

                                                    ازغم اکبر و اصغر جگرم می سوزد

                                                  آه از این غم که خداوند خبر دار من است

بدن امام چهارم را آوردند بقیع بخاک سپردند ، امام باقر وقتی که بدن بابا را غسل می داد اصحاب دیدند گردن مبارک امام چهارم کبود است سؤال کردند یابن رسول الله اثر کبودی گردن مبارک پدر بزرگوارتان چه است ؟

 

فرمود : این کبودی اثر همان روزهایی است که در شام غل و زنجیر به گردن بابایم بوده ،آخر امام سجاد را از کربلا سوار یک ناقه برهنه کردند پاهای مبارکش را زیر شکم شتر با غل و زنجیر بستند .

تشییع جنازه با شکوهی شد مدینه ،آخر فرزند پیغمبر است ، فرزند زهرا ست باید تجلیل شود اما کربلا ، مگر ابی عبدالله فرزند پیغمبر نبود ، بگویم چطور تشییع شد ، ده ها نفر اسبهای خود را تازه نعل زدند وارد گودی قتلگاه شدند که وقتی خواهرش آمد برادرش را نشنا

سهل ساعدی هستم از صحابه جدت رسول خدا:

در جسم جهان فیض بهارانم من                                         عالم چو زمین تشنه بارانم من

در زهد دلیل پارسایان جهان                                                در عشق امام جان نثارانم من

فرزند حسین و زینت عبّادم                                                 شایسته ترین سجده گذارانم من

با این همه منزلت ز سوز دل و جان                                             روشنگر بزم سوگوارانم من

چون لاله همیشه از جگر می سوزم                                    چون شمع همیشه اشکبارانم من

دردا که چه آورد قضا بر سر من                                                ای کاش نمی زاد مرا مادر من

سهل ساعی  گفت: دیدم مردم شام کف می زنند به یکدیگر می رسند تبریک می گویند ، شهر زینت کردند
پرسیدم چه خبر است؟ گفتند اسیران خارجی می آورند . از کدام دروازه ؟ از دروازه ی ساعات .

سهل ساعدی می گوید : وقتی طرف دروازه ساعات، دیدم جمعیت زیادی شادی می کنند ، کف می زنند تا نگاه کردم دیدم چند سر بریده روی نیزه ها ست  یکی از سرها دارد قرآن می خواند ، سر ها که گذشت دیدم آقای بزرگواری را سوار بر شتر برهنه کردند آثار بزرگی از صورتش نمایان است ، جلو رفتم سلام کردم ، آقا فرمودند : خدا رحمتت کند کی هستی ؟ که مرا در این شهر سلام می کنی ( یعنی اینجا به ما سنگ زدند زخم زبان می زنند ) .

گفتم : آقا من سهل ساعدی هستم از صحابه جدت رسول خدایم ، من از سفر بیت الله بر می گردم ، دارم بیت المقدس می روم . آقا این چه حالی است می بینم . فرمود : سهل ساعدی بابایم را کشتند ، عمویم را شهید کردند به حالش گریه کردم . آقا چه کنم ؟ فرمود سهل ، پارچه ای برایم بیاورزیر زنجیر گردنم بگذار . سهل گفت : تا زنجیر را از گردن آقا بلند کردم دیدم خون تازه از زیر حلقه های زنجیر جاری شد .

بیمار چنین عاشق و دلداده که دیده                                  در تاب و تب از عشق رخ یارکه دیده

گه روی شتر گه به روی خار مغیلان                                      گه مجلس بیگانه و اغیار که دیده

                                    در سلسله از کرب و بلا در سفر شام

                                    بر روی شتر پیکر تب دار که دیده


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

بگذار ناله از جگر خود برآورم

جانم بگیر تا شب غم را سرآورم

وقی برای گریه ندارم،نگاه كن

باید كه كودكان تو را دربرآورم

جسمی نمانده تا كه سپر بیشتر شود

چشمی نمانده تا كه دو چشمی تر آورم

باید دو طفل بی نفس ِ زخم خورده را

از زیر خارهای بلا پرپر آورم

باید كه چند كودك ترسیده ی تو را

از خیمه های مانده در آتش درآورم

گفت:ابی عبدالله هركسی رو ظهر عاشوراء تعقیب می كرد،او رو به هلاكت می رسوند،همه می دونستند كه ابی عبدالله دنبال هركی بره،می كشه،یكی از شامیان نقل میكنه:میگه دیدم حسین با ذوالجناح سمت من حركت كرد،نفسم بند اومد،گفتم كارم تمومه،فرار میكردم،دیدم سیدالشهداء به اسم صدام كرد،فرمود :بایست كاریت ندارم،ایستادم دیدم آقا دستش رو جلو آورد،یه خلخال كف دست من گذاشت،گفت: میدونم به بچه ات وعده دای،براش سوغات ببری،این رو بگیر از پاهای بچه هام درنیار.چند تا معنی داره،معنی های روضه یه طرف،توی همچین موقعی ابی عبدالله حاجت دشمن رو میده،آی كسانی كه یازده شب پرپر زدی برای اربابت،یعنی تو رو دست خالی از این جلسه رد میكنن،ای كاش اینها یه مقدار محبت رو كه از ابی عبدالله میدیدند ،خجالت زده می شدند،تو روایت نوشته فاطمه ی صغری، كه خیلی ها اون رو سه ساله ی ابی عبدالله معرفی كردند،یعنی رقیّه خانوم،میگه نشسته بودم،همین طور ابدان بی سر ،بی جان رو روی خاك میدیدم،یه وقت دیدم یه عده دارن سمت خیمه ها حمله میكنن،رسیدن به عمه ها،دیدم معجرها رو دارن میكشن،فرار كردم،صدای ناله ام بلند شد،وا محمدا،وا علیا،همین كه داشتم می رفتم دیدم یه نفر از این كافرها از این دشمن ها دنبال من،من هم دارم فرار می كنم،با كعب نی به كتف من كوبید،رو خاك افتادم،چنان گوشواره از گوشم كشید،از هوش رفتم،یه لحظه چشمم رو باز كردم دیدم عمه جان من رو بغل كرده،دختر گلم،عزیز دلم،چشات رو باز كن،چه كشید زینب،ای وای ای وای، بعضی ها كه حربه ای ندارن به روضه های روضه خونها گیر میدن،ما كه اصل روضه رو هم نمی خونیم ،یه روضه ی ساده می خونیم گریه كنی،یكی از علماء این روضه رو برای مقام معظم رهبری حفظه الله خوندند،بخدا عمق فاجعه خیلی بالاتر از این حرف هاست،هرچی تا حالا شنیدید بالاتره،امروز ملائك اومدند به كمك ابی عبدالله،اجنه اومدند،سرپرست  و رئیس گروه اجنّه شیعه،زعفر جنی،كتاب ها نوشتند زمان مرحوم آیت الله بروجردی،از دنیا رفت،میگن خیلی ها پای منبر میدیدنش،وقتی روضه میخوندن،هرچی می خوندن،میگفت:نه ،بالاتر از این حرف ها بود،من با چشم های خودم دیدم چه كردن

باید كه چند كودك ترسیده ی تو را

از خیمه های مانده در آتش درآورم

تا ساربان نیامده انگشت را بلند كن

باید روم ز دست تو انگشتر آورم

گهواره نیست ترس من از پشت خیمه هاست

باید نشان قبر علی را در آورم

باید برای دختركان یتیم تو

قدری بگردم و دو سه تا معجر آورم

پیراهن امانتی مادرم كجاست

گشتم نبود تا كه بر این پیكر آورم

نامحرمی به ناقه ی عریان اشاره كرد

باید روم به علقمه آب آور آورم

گیسوی مادرت زگلوی تو سرخ شد

باید كه چادری به سر مادر آورم

تا باز هم نگاه كنم بر حسین خویش

باید باز هزار نیزه شكسته درآورم

***

ای كشتی نجات بشر قلزم كرم

باور نمی كنم كه تو باشی برادرم

برسینه ی شكسته ی تو كه نظر كنم

یاد آورم زسینه ی مجروح مادرم

حسین

ای تشنه لب حسین

حسین

عشق زینب حسین

حسین

ای بی كفن حسین

حسین

صدپاره تن حسین

میون این همه وحشی،یه نفر هم بود دلش یه خورده،به رحم اومد،میگه وقتی خیمه ها رو آتیش زدند،مقاتل رو وقتی می خونی،صرف این نبود بخوان خیمه ها رو به غارت ببرند،حروم زاده دستور داد،گفت:خیمه هارو بسوزونید،هركی تو خیمه هاست آتیش بزنید،تعجب نكن،گفت:دیدم دختر بچه ای دامنش آتیش گفته بود،از خیمه ها بیرون دوید،پای برهنه روی این خارها داره میدوه؛با اسب دنبالش رفتم،دیدم بچه ترسید ،دستاش رو  روی سرش گذاشت،گفت:آی مرد ما یتیم شدیم،ما دیگه صاحب ندارم،گفتم:كاری باهات ندارم،اومدم آتیش دامنت رو خاموش كنم،تو این یكی دو روزه اینها فقط كسانی رو دیدن كه فقط آتیش میزنن،كسی كه بخواد آتیش دامنی خاموش كنه ندیده،بچه با تعجب نگاه كرد، وقتی آتیش دامنش رو  خاموش كردم،دیدم انگار یه چیزی می خواد بگه،خواسته ای داره،گفتم:چی می خوای،حرفی داری بگو،گفت:بگو ببینم تو خورجین اسبت،یه مقدار  آب پیدا میشه؟ سه روزه اینها آب رو به خیمه ها بستن،میگه اومدم یه مقدار آب آوردم براش،دستش دادم،دیدم هی نگاه به آب میكنه،هی اشك میریزه،گفتم:مگه آب نمی خواستی بخوری،دو جور گفتن،یه جورش اینه ،گفت:به من بگو علقمه راهش از كدوم طرفه،می خوام برم به عموم بگم:دیگه خجالت نكشه،آب آزاد شد،یه جوری دیگه هم اینجوری نقل كردن،گفت:چرا آب نمی خوری،گفت:برا اینكه هنوز صدای بابام تو گوشمه،هی میگفت:آخ جیگرم داره میسوزه،حسین..............

منبع: كتاب گودال سرخ

بذار سلام رو با سلامی كه امام زمان(عج)امروز داده عرض كنیم،هرچه بادا باد،به ما ربطی نداره،میگیم آقامون این طور برامون ترسیم كرده.

أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ

این شب و روزها روضه های سنگینی خونده میشه،بعضی ها طاقت ندارن بشنوند،اما بعضی روضه ها رو خود خدا خونده،این روضه از طرف خداست،جبرئیل حامل این روضه است،داره برای آدم ابوالبشر علیه السلام روضه میخونه،وقتی رسید،گفت:آدم این طور كه من میگم بگو خدا توبه ات رو قبول میكنه، یا حمید بحقّ محمّد، یا عالی بحقّ علی، یا فاطر بحقّ فاطمه، یا محسن بحقّ الحسن،همه رو آدم بعد جبرئیل داره میگه،تا رسید به این اسم،بگو:یا قدیم الاحسان بحقّ الحسین،گفت جبرئیل این آخری چه اسمی بود،دلم رو زیر و رو كرد ،گفت:برات میگم،دلیلشم میگم،این فرزند پیامبر آخرالزمانه،با لب تشنه میكشنش،صدا زد آدم روضه ات بی دلیل نیست،برای اون آقایی گریه میكنی،كه با لب تشنه،زبانم لال،مثل گوسفند،من نمیگم،جبرئیل داره میگه،امام رضا علیه السلام  هم این طور روضه خونده،بابا رئوف تر از امام رضا علیه السلام مگه،سراغ داری؟اما رضا میگه: یَا ابْنَ شَبِیبٍ: إِنْ كُنْتَ بَاكِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ( علیه السَّلام (،عین این عبارت رو،زبونم لال دیگه نگم،عین این عبارت رو امام رضا علیه السلام میگه،ابن شبیب گریه كن،برا اون آقا،بابا زین العابدین علیه السلام سی و پنج سال بعد،هر موقع از بازار قصاب ها رد میشد،نگاه میكرد یه گوسفندی رو دارند ضبح میكنند،میگفت:آب بهش دادید یانه،میگفت:آقاجان این چه سئوالیه،دین ما اینطور به ما یاد داده،میدیدند سر به دیوار گذاشته،داره،های های گریه میكنه،میگه ای تشنه لب حسین.... تازه داری رنگ و بوی عاشورا پیدا میكنی،كسی عاشورا تو مجلس حسین علیه السلام میاد،تماشاچی نباشه،تماشاچی فقط امروز دور گودال بودند،یه عده تماشا میكردند،زینب كبری اولین حرفی كه زد،به عمر سعد ملعون،فرمود :نانجیب ایستادی داری نگاه میكنی،دارن داداشم رو میكشند.

سینه مرا به وسعت هفت آسمان بده

اشكی برای گریه ی غم بی امان بده

دور سرت شلوغ ترین جای كربلاست

الان هم كربلا بری غوغاست،مردم اونجا می ایستند،نماز میخونند،اما این شلوغی برای چیز دیگه ای بود،از هم می خواستند سبقت بگیرند،به جایزه برسند،اما هیچكی جرأت نكرد،هركی می اومد نزدیك میشد،اربابتون یه نگاه بهش میكرد،همه بدنش به لرزه می افتاد،شمشیر می انداخت و می رفت، فقط دوتا ملعون موندند،لذا برا همینه،بعضی ها به نام سنان بن انس ملعون،بعضی ها به نام شمر ملعون نوشتند،این دوتا باقی موندند،اما تاریخ میگه،سنان هم جرأت نكرد،خود شمر حرومزاده رفت،رحمت الله واسعه است حسین،حتی از این ناجیب هم می خواد دستگیری كنه،یه لحظه آقا دید سینه اش سنگین شد،چشماش رو باز كرد،ابی عبدالله،گفت:می دونی كجا نشستی،نانجیب گفت:می دونم،گفت:اسمت چیه،خود ملعونش رو معرفی كرد،ابی عبدالله فرمود:من كی هستم،گفت:تو حسین پسر علی و فاطمه،نوی پیغمبر.گفت: من رو میشناسی اومدی سر از بدنم برداری،گفت:خوب می شناسمت،اما دنبال جایزه یزیدم.آقا فرمود:بلند شو ،صرف نظر كن،من یه كاری میكنم،دعا میكنم،واسطه میشم،خدا از سر تقصیرت بگذره،به اینجا كه میرسی هرچی آلوده هم باشی ،میگی قربون این ارباب برم،از شمر هم میخواد دستگیری كنه،از من نمی كنه!؟چقدر آدم باید بی سعادت باشه،چقدر باید اهل شقاوت باشه،چقدر شكمش از مال حرام پر شده باشه،كه به اینجا برسه،جوون ها موظب لقمه ی غذایی كه میخورید باشید،آقا فرمود:من كاری میكنم،كنار حوض كوثر بابام رو ببینی،گفت:من این همه راه اومدم كارت رو تموم كنم،فرمود:اگه قصدت اینه،یه جرعه آب به لبهام برسون،یه زخم زبونی زد،گفت: مگه نمی گی،بابات ساقی كوثره،برو از دست بابات سیراب شو.بعضی ها امروز می اومدن،مشك های پر از آب رو سر باز میكردند،دور و بر گودال این آب ها رو روی زمین میریختند،

دور سرت شلوغ ترین جای كربلاست

از خون وضو گرفته بیام و اذان بده

از بس كه بال و پر زدم از حال رفته ام

چه روزی رو زینب پشت سر گذاشته،گاهی كنار بدن قاسم بوده،گاهی كنار بدن علی اكبر بوده،همش امروز دویده زینب،گاهی بچه ها رو جمع و جور كرده،

از بس كه بال و پر زدم از حال رفته ام

حالا مرا كنار خودت آشیان بده

اگه دستور خود حسین نبود،زینب نمی گذاشت،زینب ایستاده ،هركی می خواد بیاد سمت گودال فریاد می زنه،تا من زنده ام نمی ذارم،خیلی ها رو زینب برگردوند،یه وقت دید صدای حسین داره میاد،زینب دلم رو شكوندی برگرد،میون این همه بی حیا چرا ایستادی؟ برگرد.برگرد

ای نفس مطمئنه بر بال ارجعی

قبل از عروج سرخ به زینب زمان بده

از اینجا دیگه مرد می خواد پای روضه بشینه،گفت:

اینان برای گیسوی تو چنگ می كشند

داداش اینها پی غنیمت اومدند.

آخر هر آنچه هست به شمر و سنان بده

چشمش گرفته است بیا تا نگشته دیر

انگشترت در آور و به این ساربان بده

با زجر تا كه از تن زخمت نبرده اند

پیراهنت به این و امان به آن بده

از زیر تیر و نیزه و شمشیر و سنگ ها

مردم عزیز فاطمه خود را نشان بده

افتاده زیر چكمه اگر زنده ای هنوز

پا بر زمین مكوب نه دستی تكان بده

در زیر پای اسب سواران چگونه ای

اول بگیر جان مرا بعد جان بده

مرحوم ابن مقرم تو مقتلش آورده:وقتی این اسب ها رو نعل تازه زدند،ببین مردم چقدر بدبخت شده بودند،از روی بدن ابی عبدالله تاختند،هر كدوم از این اسب ها به هر شهری كه می رفتند،نعل ها رو میكندند،برا تبرك در خون ها می زدند،ایشون می فرمایند بعد از این رسم شد، الانم شاید دیده باشی نعل هایی رو درست می كنند،آویزان می كنند،میگن خوشبختی میآره،ببین تا كجا كشیده شده غربت امام حسین علیه السلام،نعل اسب رو تبرك می بردند،هر كاری كرد این نانجیب دید خنجر كاری نیست،ابی عبدالله فرمود:بیهوده داری زحمت میكشی،این محل بوسه جدم رسول خداست،این محل بوسه ی بابام علی است،این محل بوسه ی مادرم زهراست،این محل بوسه ی زینبه،خود حسین راهش رو نشون داد،روایت نوشته دوازده ضربه زد،وای وای...هر یه بار ضربه،حسین میگه الله اكبر.

هر ضربه با شمارش الله اكبرت

این هشتمی است یا نهمی وای من سرت

حسین......

چه روزی است امروز ،هم حسین الله اكبر میگه،هم نانجیب تا سر رو به نیزه زد،هم خودش گفت:الله اكبر،هم هر كی دور و برش ایستاده بود. حسین......

منبع: كتاب گودال سرخ

 




:: مرتبط با: متن سینه زنی و روضه های مجالس محمدرضاطاهری , روضه های امام حسین علیه السلام ,
:: برچسب‌ها: متن روضه , امام حسین , اباعبدالله , روضه روز دهم , روز و شب عاشوراء , محرم , شب دهم ماه محرم , عاشورا , مرثیه خوانی , مقتل خوانی , گریز مداحی , روضه , زبانحال ,


نوشته شده در تاريخ شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

از دل بی شكیب می خوانم

مثل ابن شبیب می خوانم

بس كه مضطر شده دل زارم

ذكر اَمَّن یجیب می خوانم

كی داره روضه می خونه امشب،امشب كی اَمَّن یجیب گرفته دور زینب

سر نهادم به دامن خیمه

یه سئوال بپرسم رد شم،كدوم خیمه؟

سر نهادم به دامن خیمه

از حسین غریب می خوانم

اولین شبی است كه حسین رو از من جدا می كنند

از غریبی كه در دل گودال

شده شیب الخضیب می خوانم

              ***

شب نوحه شب گرفتاری است

دوستان موقع عزاداری است

تازه عزا شروع شده،بدون مقدمه برم،می دونم اشك داری

آتش از خیمه ها زبانه گرفت

شادی ام را غم زمانه گرفت

بر خلاف قطا كه لانه نداشت

مرغ غم در دل آشیانه گرفت

باز گلچین پست گل ها را

زیر سیلی و تازیانه گرفت

هرچه خلخال و زیور و زر بود

خصم از ما چه ظالمانه گرفت

این یه بیت همه ی روضه ی شام غریبان رو در بر میگیره،غیرتی گریه كن،به امام سجاد علیه السلام عرضه داشتند شاگردان:آقاجان یه جوری گریه می كنید،انگار پدر شما اولین نفر از خانواده ی شماست،كه به شهادت رسیده،حضرت فرمود نه،گریه من واسه ی این نیست،ما با شهادت مأنوسیم،شهادت میراث ما خانواده است،پس آقا جان چیه این همه سال،گریه می كنید،اشك می ریزید،سی و پنج سال پرچم كربلا،بر سر در خانه ی شما نصبه،آقا یه جمله فرمود،فرمود:ما با شهادت بیگانه نبودیم،شهادت ارث ما بود،ولی اسارت ارث ما نبود،این اسارت مارو بیچاره كرد،این جسارت ها مارو آب كرد،حالا این یه بیت،امشب اونهایی كه زینبی اند،باید سنگ تموم بذارند

هرچه در خیمه بود غارت شد

زینب آماده ی اسارت شد

شام غریبان به این راحتی به كسی گریه نمی دن،تا شب عاشوراء سراسر تلاطم و هیجانی،از بزرگان وقتی سئوال می كنیم چرا،شام غریبان تازه روضه ها شروع شده،اول گریه ی زینبه،می بینیم ما گریه ندارم، علت چیه؟این جور جواب ما رو می دن:«روزی گریه شام غریبان،روزی خواصه،تو اون ده شب اگر نمرت قبولی باشه،اگه تو اون ده شب خوب گریه كرده باشی،می تونی،شام غریبان با زینب گریه كنی،اون دستی كه اباعبدالله رو دست خواهرش گذاشت،خواهر رو آرام كرد،رو قلب همه ی سینه زنا و گریه كنا هم گذاشت».شما ها اگه امشب بدونید،چه خبره كربلا،میمیرید،بدونید بدنها رو خاكه،من نمی خوام این جوری روضه بخونم،بگم امشب چه خبر شده؟ بگم امشب اومدن تو گودال هركاری دلشون خواست كردن،یكی لباس رو برد،یكی كفشا رو برد،نمی تونم برات باز كنم،زینب چند قدمی حسینش باشه ولی نتونه بیاد كنار حسینش،لذا امشب شبه عجیبیه،گریه داشته باشی   بی بی امضاء كرده.

از حرم

این رو برا مادرا می گم،برا مریض دارها میگم،برا اونهایی كه امشبم،دلشون نیومده نیان،گفتن بریم، امشب شب ربابه،امشب شب سكینه است،امشب شب رقیه آتش گرفته است،

ازحرم گاهوراه را بردند

یادگار ستاره را بردند

من خودم دیدم ازتن بابا

جامه ی پاره پاره را بردند

عمه از گوش دختر مسلم

بخدا گوشواره را بردند

بس كنید این همه گنه نكنید

روی تاریخ را سیه نكنید

مرد عرب میگه دیدم دامن دختره داره میسوزه،ترسیده،دختردارها دست بچه ات بسوزه یه ذره،می دَوی،حالا تصور كن،دامن این بچه آتش گرفته بود،میگه دویدم به سمتش،هرچه من می اومدم،اون عقب می رفت،گفتم:دخترم ناراحت نباش،من با تو كاری ندارم عزیزم،منم دختر دارم،منم بابا اَم،گفت: نه،شما می خوای منو بزنید،منو اذیت كنی.گفتم:نه،عزیزم،خیالت راحت باشه،دختره ایستاد،دامنش رو خاموش كردم،یه نگاه به من كرد،دید نمی خوام اذیتش كنم،صدا زد آقا اَزت یه خواهش دارم،گفتم:چیه عزیزم،گفت:می خوام،یواش بگم،گفتم:راحت باش،من نمی ذارم كسی تو رو آزار بده،میگه دیدم اشاره كرد،به لبهاش،گفت:من چند روزه آب نخوردم،تشنگی داره هلاكم میكنه،آب،آب. گفتم:باشه همینجا بایست،راحت باش،دیگه آب آزاد شده،تا بعد از ظهر آب رو بسته بودند،(من میگم،اینها فقط می خواستند عباس رو دق بدن،اینها می خواستند سقارو خجالت زده ببینند،می خواستند كاری كنند،به خیمه ها دیگه برنگرده،سقای دشت كربلا). صدا زد صبر كن،خودم برات آب میآرم،می گه رفتم ظرف آب آوردم،این دختر ظرف آب رو گرفت،آورد بالا،تا نگاه كرد دیدم دستش رو آورد پایین،داره راهش رو كج میكنه،گفتم:كجا می ری؟گفت:به من بگو گودال قتلگاه كجاست؟ .چرا؟مگه نگفتی تشنه هستم؟گفت:آره،اما بابام از من تشنه تر بود،می خوام برم آبش بدم،شنیدم لحظه ی آخر روضه خونده،وصیت كرده: شیعتی ما ان شربتم عذب ماء فاذکرونی ،حسین.. آره امشب هركس با آب  یه جور معامله كرده،هركی امشب یه جور با آب برخورد كرده،اما وای از دل زینب،وای از دل زینب،امشب یكی از سخترین شب های زینبه،بچه ها رو جمع كرد،هركدوم رو از یه گوشه جمع كرد،یكی زیر خارها زخمی شده،یكی لابه لای خیمه ی سوخته اُفتاده،زینب دونه دونه ی اینها رو جمع كرد،لشكر زینب همین هاست دیگه،زینب با همین ها باید بره كوفه فتح كنه،زینب با اینها باید بره شام فتح كنه،علمدار زینب رقیه است،اگه عباس علمدار حسینه،علمدار سپاه زینب رقیه است،یه نفری شام رو فتح كرده،برو ببین چه خبره تو حرمش،همه رو جمع كرد،لا اله الا الله،داغ خیلی سخته،وقتی یه خانواده داغ می بینند،همه ی نگاها به بزرگتره،اگه بزرگتر نتونه خودش رو كنترل كنه،بچه ها هم زود از كوره در میرن،همه نگاه به عمه میكنن،عمه خودش كی گریه كنه،باید همه رو آروم كنه،الهی بمیرم بی بی جان، همه رو آروم كرد،یه مرتبه نگاه كرد،گفت رباب،من دارم اشتباه میكنم،یا درسته؟ چی میگی بی بی جان،گفت: خوب نگاه كن یكی از دخترهارو نمی بینم،تو تاریخ اسم دقیق ننوشتن،ولی من از شواهد و قرائن،می گم:این كار، كار رقیه است،شاید رقیه باشه،چون عاطفی تر از همه بود،چون بی خداحافظی باباش رفت،تو خیمه میگن خواب بود،حتی به اسم فاطمه ی صغری،زینب میگه گفت:من پاشم برم دنبال این بچه بگردم،از خیمه خارج شد،همین امشب،الهی بمیرم برات زینب،تك و تنها،دل شب،یه دشت پر از دشمن،این همه بدن های بی سر رو خاك،یه مرتبه شنید صدای گریه از طرف گوداله،آروم آروم رفت طرف گودال،نگاه كرد،دید دختره نشسته جلو بدن بی سر،لااله الا الله،چه بدنی،یه بدنی كه سر نداره،یه بدنی كه لباس نداره،چه گذشته،دید داره این دختر با زبان عاطفیش حرف می زنه،من بعضی جملات رو معنی كردم،عبارت روایت میگه،خون هارو از دست بابا و بدن بابا پاك كرد،به بدنش مالید،صدا زد،بابا،داره شب میشه،نمی خوای بیای به ما سر بزنی،بابا كی من رو یتیم كرده،ببرمت در خونه ای كه شب آخر حواله ی ما دست این خانومه،می خوای انشاءالله تا آخر عمرت حسینی باشی،الان اسمش رو می برم،صدا زد بابا،یادته، تو كودكی هام برام،قصه میگفتی،برام از مادرت زهرا گفتی،بابا شنیدم لحظه ی آخر اومدی صورت كف پای مادرت گذاشتی،حالا من اومدم،سر كه نداری،اومدم صورت بذارم كف پات،پاشو جوابم رو بده،صدا زد بابا خودت گفتی:مادرت شب ها بالا سرت آب می ذاشته،خودت گفتی:نصف شب ها تشنه ات می شده،بابا پاشو،من اگه تشنه ام بشه چیكار كنم،به كی بگم،حسین........عمه جانش اومد بغلش كرد،عمه اینقدر گریه نكن،عمه اینقدر ناله نزن،نوازشش كرد،بچه رو از بدن بابا جدا كرد،جلوتر از من می ری یا من بگم، آره همینه،بچه یتیم رو باید نوازش كرد،دختر بچه رو باید با نوازش از بابا جدا كرد،ای كاش همه بچه ها رو خود عمه جدا می كرد،این یه دختر بود،این جوری جداش كردن،نمی دونم،چند ساعت قبل بود،یا نه، اما یه دختر دیگه هم هست،اومد تو گودال،دید عمه اش یه بدن بی سر رو بغل كرده،خودش رو انداخت رو بدن باباش،اما دیگه نگذاشتن زینب جداش كنه،عبارت مقتل میگه،ان شاءالله دروغ باشه،ان شاء الله امام زمان(عج)بیاد بگه اینها نبوده،اما مقتل ها نوشتن،من نمی دونم معنی كنم یانه،شام غریبانه معنی می كنم، فجروها عن جسد ابیها،یعنی گرفتن كشیدنش،اما رها نمی كرد،گفت:از من دست بردارید،من بابام رو می خوام،هر كاری كردن،جدا نشد،عمه اش اومد،گفت:این رو جدا نكنید،می دونید چیكار كردن،خود این دختر گفته،یه نگاه كرد گفت:بابا بلند شو ببین،عمه ام رو دارن كتك می زنن.حسین.........

منبع: كتاب گودال سرخ

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

حجت الله یگانه پسرم       بنشین در دم آخر به برم

دشمن از زهر جفا کار مرا ساخته است        زهر ، افکنده شرر بر جگرم

حجت الله یگانه پسرم       بنشین در دم آخر به برم

کاسه آب به دستم بنگر می لرزد                لرزه افتاده ز پا تا به سرم

حجت الله یگانه پسرم       بنشین در دم آخر به برم

گویم امروز ز جان دعوت حق را لبیک            از سر جان و جهان در گذرم

حجت الله یگانه پسرم       بنشین در دم آخر به برم

صاحب عسگرم و جز تو مرا یاری نیست        مونس همدم شام و سحرم

حجت الله یگانه پسرم       بنشین در دم آخر به برم

بعد من سر به بیابان بگذاری شب و روز        باشد از حالت زارت خبرم

حجت الله یگانه پسرم                   بنشین در دم آخر به برم

تویی آن منتقم آل محمد به جهان               ای جگر گوشه والا گهرم

حجت الله یگانه پسرم                   بنشین در دم آخر به برم

روی از ثابت غمدیده متاب از رحمت  که بود از دل و جان نوحه گرم

                                    حجت الله یگانه پسرم                                

                                    بنشین در دم آخر به برم

                                                                      


نوشته شده در تاريخ جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

ای گل گلشن هستی پسرم                      زهر کین سوخت ز پا تا به سرم

تشنگی برده ز کف صبر و توان از تن من        برسان آب که سوزد جگرم

ای گل گلشن هستی پسرم                      زهر کین سوخت ز پا تا به سرم

به کنارم بنشین تا که تماشا کنمت                که من آماده برای سفرم

ای گل گلشن هستی پسرم                      زهر کین سوخت ز پا تا به سرم

همچو شمع از اثر زهر جفا آب شدم             به گناهی که علی را پسرم

قصه کوچه و سیلی جگرم سوخت که سوخت چون در خانه او برگ و برم

آخرین لحظه عمر است ولی می آید             قاتل فاطمه پیش نظرم

از دل قبر تن آن دو نفر بیرون کن                   که به یاد لگد و میخ درم

قاتل من به خدا قاتل زهراست نه زهر           کز شرر سوخته او بال و پرم

ای گل گلشن هستی پسرم                      زهر کین سوخت ز پا تا به سرم


نوشته شده در تاريخ جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

از همه بچه سیدا معذرت می خوام،اما چه كار كنم،باید بگم تا بدونی این حرومزاده تو كوچه چیكار كرد،این فاطمه همون فاطمه ای است، كه از مرد نابینا رو میگیره،هر كی نمی تونه بشنوه گوشاشو بگیره،من كار ندارم، چهل تا نامرد تو كوچه ایستادند،

در بر دیده ی یك شهر زمین می خوردم

هیچ گه فاطمه اینگونه برانداز نشد

من نمی گم یكی بیاد، دست بابام و وا كنه

یكی بیاد مغیره رو از مادرم جدا كنه

آی همسایه ها مادرم حامله است،مغیره با لگداش داره مادرمو می كُشه.هنوز موندم بگم یا نه،یا حضرت زهرا سلام الله علیها،بعضی ها فكر می كنند،با یك لگد در باز شد،نه این جوری فكر نكنی ها،بی بی همسر علی است،علی واره، وقتی بی بی اُمد دم در،با خودش گفت:اگه اینا بفهمند من دختر پیغمبرم، می رند،كاری به كار علیم ندارن،بار شیشه داره،امشب وقتی آقا داره بدن و غسل می ده،دید كف دست زهرا سلام الله علیها رد بریدگیه،مونده این رد خنجر چیه،ام الكلثوم اُمد،بابا من می دونم،آخه اون روز قبل از فضه اُم الكلثوم رسید دم در،گفت:بابا وقتی نامرد در و هل می داد،مادر دو تا دستاش و به در گرفته بود،این  در به محسن نخوره،وقتی دید زورش نمی رسه،یه وقت دیدم از لای در خنجر فرستاد،مادر خنجرو گرفته، در باز شد یه وقت صدای مادر بلند شد،فضه به دادم برس،محسنم و كشتند،هر جا نشستی ناله بزن یا زهرا.



نوشته شده در تاريخ جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

پیرهن سیاه دل با تو سوز و آه داره

ازم جدا نشو دلم گناه داره

واسطه ی منی با اربابم حسین

پیرهن سیاه دلم به تو پناه داره

بدون تو شمع خاموشم

تو رو میگیرم در آغوشم

میون صحن حرم هستم

وقتی پیرهن مشكی می پوشم

خدا اگه به شور و شینم

سیاه پوش غم حسینم

پیرهن سیاه بركت دادی به زندگیم

یادش بخیر پیرهن سیاه بچگیم

یادش بخیر رو پیرهن سایه من

نوشته بود حسین تموم زندگیم

خدا اگه به شور و شینم

سیاه پوش غم حسینم


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

خیلی امام حسن علیه السلام مظلومه، خیلی آقا غریبه،مظلومانه زندگی كرد، اَشْهَدُ اَنََّكَ عِشْتُ مَظْلوما،خیلی ها مظلومانه به شهادت رسیدند،اما این آقا،نه توی خونه آرامش داشت و نه بیرون خونه، مرد بیرون خونه اذیتش كنند ،میگه میرم توی خونه شریك زندگیم یارمه،می رفت توی خونه اذیتش می كردند، می اُمد توی كوچه و بازار (سادات ببخشند یه جمله بگم زود رد شم)، می اُمد توی كوچه و بازار، می دید قاتلای مادرش زهرا دارن راه می رن،نمی تونست حرف بزنه،می رفت توی مسجد دو ركعت نماز بخونه،می دید بالای منبر دارن به باباش ناسزا می گن،چكار كنه،به كی دلش رو خوش كنه، به یار دلش رو خوش كنه،كدوم یار، یار نزدیكش سجاده از زیر پاش كشید،یار می خوای برو كربلا، پیرمرد جلوی امام ایستاد ، گفت: حسین،اگر هزار تیكه مون كنن ، هر تیكه مون می گه حسین،ببین زهیر چی گفته بُریر چی گفته، ببین سعید بن عبدالله چی گفته، دلش و به چی خوش كنه، یارش قاتلش شد،دل آدم می سوزه ، یكی میشه اُون زن نانجیب،یه زنم می شه رباب،می گن تا آخر عمرش تو آفتاب رفت،هیچ وقت ندیدن رباب تو سایه بره،گفتن داری از بین می ری،دیگه بسه بیا تو سایه،میگه خودم دیدم بدن حسین علیه السلام زیر آفتاب داغ كربلا،ناله بزن حسین....ببین به این میگن كریم، داریم روضه امام حسن علیه السلام می خونیم ،اما بی اختیار همه می گن حسین، قربون غربتت برم، خودتم می خوای همه بگن حسین،آی گرفتارا ، مریض دارا، اونایی كه گره كور تو كارشون افتاده، حسین چی كشید،اینقدر آقا عاطفیه،اینقدر مهربونه،هر موقع امام حسن علیه السلام رو می دید گریه می كرد،چقدر حسین دل نازكه،آدم دلش می خواد حسین هیچ وقت داغ نبینه،من نمی دونم كربلا  چطور جلو چشمش این همه داغ دید،می گفت : گریه نكن داداش همه برا تو گریه می كنن، اوج مظلومی امام حسن علیه السلام اینه،بابا ، پنج نفرند ،حدیث كساء رو بخون،اَنّی ما خَلَقتُ سَماءً مَبْنیّه و لا ارْضاً مَدْحیّه وَلا قَمَراً مُنیراً ،  ببین خدا همه زمان و زمین و بخاطر این پنچ تا خلق كرد،الا فی محبه هؤلاء الخمسه ، همتون حفظید،اون وقت من از شما سئوال می كنم،پیغمبر چه طوری دفن شد،یكی بلند شه بگه،نیمه شب تو خونه خودش،غریبانه، پیغمبر و چه طوری دفن كردند،اون همه مقام،مگه این پیغمبر چند تا فاطمه داشت،مگه این همه نگفت هركی فاطمه ی منو اذیت كنه، خدارو اذیت كرده، زهرا شو چه جوری دفن كردند،هفت نفر اُمدند،زیر جنازشو گرفتند،شبونه دفن شد،دامادش علی بن ابی طالب علیه السلام،چه جوری دفن شد،نیمه شب،باز لااقل مدینه هفت نفر بودند،كوفه این هفت نفرهم نبودند،دو سر جنازه رو....الله اكبر نمی خوام روضه رو باز كنم،حرف دارم،اما دل این اهلبیت علیهم السلام خوش بود، یه بدن و روز برمی دارند،خوشحال بودند،بدن امام حسن علیه السلام روز تشییع می شه،اما بمیرم،جلوی چشم داداشاش اینقدر این بدن و تیر زدند،امشب می خوای داد بزنی نمی دونم،برای چی،اما داری جوری گریه می كنی ،بوی عاشورا می یاد،یااباعبدالله،خودت یه طرف نشستی،عباس یه طرف نشست،دو تایی تیر از بدن برادر بیرون كشیدید،حسینه،تیر از بدن بیرون كشید،نمی دونم،كاش توی مدینه تموم می شد،یاصاحب الزمان ببخشد آقا،من حیا می كنم بعضی حرفها رو بزنم،به من اجازه بدید،راحت برا جوونها روضه بخونم،اینها می خوان تو روضه حسین جون بدن،اینها قرار گذاشتن عاشورا برات بمیرن،می خوام بگم حسین،مدینه تیر بییرون كشیدی،كاشكی تو مدینه تموم می شد،اما اُمدی كربلا،بازم تیر بیرون كشیدی،یه بار از گلوی علی اصغر تیر بیرون كشیدی،ساكت نباشی، مدیونی اگه داد نزنی،یه بار از چشم عباس تیر كشیدی،اما اینها یه طرف،من كار دارم،نمی دونم اون لحظه ای كه، پیراهن عربی تو بالازدی،سینت پیدا شد،حرمله باتیر سه شعبه، حسین....... آقاجانم،شنیدم،تیر حرمله مسموم بوده،روایت می گه جرت دمك المیزان، خون مثل ناودان جاری شد. حضرت دستانش را زیر خون می برد و سر و صورتش را با این خون خضاب می کرد،تیر مسمومه،اباعبدالله ضعف كرد،خودشو به زحمت نگه داشت،یه دفعه یه نامردی اُمد،این حسین به زور خودشو نگه داشته،سادات منو ببخشند،با نیزه به پهلوش زد،حسین از رو اسب اُفتاد.اُفتاد رو زمین یكی با نیزه می زنه،یكی با شمشیر می زنه،ذوالجناح برگشت،زن و بچه اُمدند دنبالش،عبدالله دستش تو دست عمه است،این بچه ده سالشه، دید همه دور عمو جمع شدند،حسین جلوی این همه لشكر رو زمینه،همه اُمدند هنر نمایی می كنند،نیزه دارا،شمشیردارا،تیراندازا، میگه یه دفعه،می خوام اسم نعسشو ببرم همین جا لعنتش كنیم،اون ابن كعب ملعون ،دیدند اُمد جلو،دیدند یه شمشیر به فرق حسین زد،خون فواره زد،عبدالله دیگه طاقت نداشت،دستشو از دست عمه جدا كرد،داد می زنه والله لااُفارق عمی،اُمد وسط میدان،ابی عبدالله اَفتاده،خون از سر داره میریزه،كتف چپ حضرت رو زدند،طرف چپ حضرت افتاد،گردن حضرت پیدا شد،نانجیب اُمد سرو جدا كنه،شمشیرو برد بالا،عبدالله دستشو آورد جلو،یهو دستش اُفتاد،اُفتاد تو بغل عمو،حسین.......فقط یه جمله،وقتی عبدالله تو بغل عمو افتاد نگاش به سینه سوراخ شده حسین اُفتاد،می گن یك كلمه گفت،تا نگاه كرد گفت:وا اُماه


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

آرزو داشتم، دُردونه ی من

چشم سرت و ببند،چشم دل تو باز كن،ببین فاطمه نشسته، گوشه ی خونش،كنار قبر محسن،داره حرف می زنه

آرزو داشتم، دُردونه ی من

گریه می كردی ،صدات می پیچید، تو خونه ی من

دُردونه ی من

واست می خوندم،لالایی مادر

تا كه بخوابی سر می ذاشتی روی شونم

لالایی مادر

این خاكارو زیر و رو می كرد،

كجایی مادر، نمی تونم بعد تو من ،زنده بمونم

كاشكی صداتو می شنیدم

باگریه ات از خواب می پریدم

اسم تو رو محسن می ذاشتم

چه آرزوها كه نداشتم

دوردونه ی من

برگ گل من، خزون گرفتی

مگه تو خوابم ،تو رو ببینم ،كه جون گرفتی

خزون گرفتی.

خانوما گوش می دید.

كاشكی می دیدم ،راه رفتنت رو

وقتی میدیدم اون موقعی كه دست تو می گذاشتی رو زمین،منم بهت می گفتم ،پسرم یا علی بگو بلند شو

كاشكی می دیدم، راه رفتنت رو

آرزو داشتم ببینم، شكفتنت رو

اون روزای پا گرفتنت رو

چه قدر این خانم باوفا بوده،عشق علی چقدر تو سینه اش بوده،

كاشكی می دیدم ،راه رفتنت رو

آرزو داشتم ببینم ،شكفتنت رو

اون روزای پا گرفتنت رو

كاشكی علی میشنیده ،بابا گفتنت رو

تیر خلاص و بزنم

مدینه مردمش حسودن

اینها دیدند من دو تا گل دارم،دوتا گلم داره می شه سه تا

نام خود را خصم داغ ننگ زد

دید بار شیشه داردسنگ زد

***

مدینه مردمش حسودن

منتظر این روزها بودند

اینها نقشه داشتند،علی مو خونه نشین كنن،منو پهلو شكسته،بعد تورو بكشند

مدینه مردمش حسودن

منتظر این روزها بودند

غنچه ی ناشكفته پر پر

الهی كه بمیره مادر

بمیره مادر


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم كن لولیك الحجه بن الحسن صلواتك علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی كل الساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسكنه ارضك طوعا تمتعه فیها طویلا

دوست دارم تا جون دارم،اسم تو رو صدا كنم

درد عمری دوری رو ،با دیدنت دوا كنم

اگه ساكت باشی منو از حال می بری،بگو زمزمه و

عمریه

می گه پدرو مادرم عازم كربلان،حسین جان چرا منو اینقدر داری می سوزونی،دیگه بسه،دیگه بسه،آقا عاشقی كه گناه نیست،

عمریه

می بینم گوشه كنار،كوچولوهاو نوجوونها دارن زار زار گریه می كنند،اخه شما چی می دونید كربلا كجاست،حسین كیه.

دوست دارم تا جون دارم،اسم تو رو صدا كنم

درد عمری دوری رو ،با دیدنت دوا كنم

قربونت برم ارباب بی كفن

عمریه

این و از زبون شماها می گم

عمریه منتظرم یه روزی كربلا باشم

با سراپای وجودم قبرتو نگاه كنم

آقاجانم،قربون حرم قشنگت،بگم؟وصف العیشه دیگه،قربون بین الحرمینت،شما كه ندیدید هی گریه كنید،شاید امروز كربلایی بشید ،قربون پرچم سرخ حرمت،آخ بگم؟ قربون گودال قتلگاه،بگم؟قربون تل زینبیت،قربون كف العباست،قربون نهر علقمه ات، می ری كربلا،تو این كوچه پس كوچه های كربلا،توی بازار،از این كوچه به اون كوچه،می بینیم، گوشه ی یه كوچه یه پنجره ی كوچلو گذاشتن،با عربی یه چیزهایی نوشتن،یه مهتابی سبز روشنه،می پرسیم این چیه؟می گن اینجا همون جایی است كه علی اصغر رو تیر زدن،آخ ارباب ارباب،آقام آقام، حسین جان  ببین هی داریم میگیم،قربون حرم قشنگت.

دوست دارم تلافیه یه عمر محبت تو رو

برا تعجیل فرج تو حرمت دعا كنم

یه بیت رو بگم،یاد پدر مادرا،اونهایی كه زیر خاك رفتن.

من سر سفره ی تو بزرگ شدم خوب میدونی

یاد بچه گی بخیر،هیئت كوچلو هامون،لخت میشدیم میرفتیم وسط كوچه دعوا می كردیم،سینه میزدیم،میگفتیم، سینه من قرمز شده،اون میگفت:سینه ی من،میگفتم من بیشتر سینه زدم اون میگفت من،دعوا میكردیم با گریه میرفتیم خونه،به مادرمون میگفتیم مادر،این جوری شده،می گفت:چرا گریه می كنید،مارو بغل میكرد،میگفت:قربونت برم،همه تون برا حسین سینه زدید،می گفت:شما حسین رو میشناسید،می گفتیم نه،می گفت:این آقا خیلی مهربونه،این آقا هركی هرجوری سینه بزنه قبول میكنه،میگفتیم:اگه اینجوریه ما دیگه دعوا نمی كنیم،جاشه این بیت رو بخونم:

اولین خیمه ای كه برات زدم

با چادر نماز مادرم بوده

چادرهای مادرامون رو  از تو خونه می آوردیم،به هم وصل میكردیم،یه حسینیه ی كوچیك درست می كردیم.

من سر سفره ی تو بزرگ شدم خوب میدونی

تا دم مرگ محاله دامنت رو  رها كنم

آخ من بدون حسین میمیرم،من اگه یه روز نگم حسین دیوونه میشم.

بریم رفقا توی صحرای كربلا،ببینیم چی برامون نوشتن.

بسم الله الرحمن الرحیم

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ به خدا اسمی قشنگ تر از اسمت ندیدم،گفت:بغل امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بود،اهلبیت با هم مفاخره می كردند،امام حسین علیه السلام بچه است،عشق باباست،تو بغل بابا نشست گفت:بابا. جون بابا،بابا من از تو برترام،گفت:چه طور بابا؟ گفت(امام حسین): بابای تو كیه؟ امیرالمونین گفت:بابای من ابی طالب،امام حسین گفت: ولی بابای من تویی،امیرالمؤمنین گریه كرد،گفت:مادر تو كیه؟گفت:خوب فاطمه بنت اسد،گفت:بابا مادر من زهراست،گفت:بابا داداش تو كیه؟ گفت:خوب عقیل ،جعفر،.. گفت:بابا من یه داداش حسن دارم،دنیا دیگه مثل اون نداره،تو خواهرت كیه؟ من یه خواهر دارم اسمش زینب ِ بابا،امیرالمؤمنین گفت:آره بابا بخدا تو ازمن برتری،

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ و َابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ.امام كاظم فرمود:به شیعیان ما بگید،هر وقت می خواستن مارو صدا بزنن،از همه ی القاب و كُنیه ها ،از همه ی چیزها بهتر،اونی كه دل مارو شاد میكنه،فقط به ما بگن،یابن فاطمه. چقدر مادرشون رو دوست داشتن. اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ،سلام به حبیبت،سلام به زهیرت،سلام به عون و جعفر و  عبدالله و قاسمت،سلام به علی اكبر و عباست،سلام به علی اصغرت،سلام به رقیه ات،سلام به زینبت،سلام به ربابت،حسین جان عَلَیْكُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ با همه ی وجودت،می خوای آروم بگی بلند بگی،هرجوری میگی،ولی با یه دل لرزون بگو، یا اَباعَبْدِاللَّهِ

 این دل تنگم عقده ها دارد

گوئیا میل كربلا دارد

ای خدا مارا كربلایی كن

بعد از آن مارا هرچه خواهی كن

میروم بینم در كجا زینب

ناله از شمر بی حیا دارد.

او می دوید و من می دویدم.....

لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِكَ عَلَیْنا وَ عَلى جَمیعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ و َجَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصیبَتُكَ فِى السَّمواتِ عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَیْكُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ و َاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فیها و َلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْكینِ مِنْ قِتالِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَیْكُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِیاَّئِهِم یا اَباعَبْدِاللَّهِ آی حسین حسین

از آب هم مضایقه كردن كوفیان

خوش داشتن حرمت مهمان كربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می مكید

خاتم ز قحط آب سلیمان كربلا

اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ به خدا این جمله رو راست میگم: بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِكَ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَكَ خدا معرفت من رو زیاد كن،معرفت،معرفت،  همه داد مقام معظم رهبری اینه،جوونها معرفتشون زیاد بشه،جوونها صاحب مناجات و اشك باشن،جوونها نیمه شبهاتون رو از دست ندید، تعریف می كنن:شهیدی بود،لات بود ،از اونهایی بود كه قبل از انقلاب سر كوچه ها می ایستاد ،نفس امام ،حرفهای امام چهره ی امام ،آدمش كرد،سر به راه شد ،همیشه هرجا مینشست میگفت من میخوام،مثل اربابم سر از تنم جدا شه،همینجوری راه برم هی بگم حسین،بهش میخندیدن،بابا ،تو هم این چه طور شهید شدنیه،مگه میشه این جوری،قسم میخورد، میگفت:پشت خط اصلاً خبری نبود،یه دونه خمپاره و تركش نمی اومد،دیدیم پشت سنگر یه  چفیه دستش گرفته بود هی میگفت:حسین، دیر شده،زود باش،وعده ی ما داره دیر میشه چرا داری معطل می كنی،بچه ها بهش میخندیدن، گفت:یه لحظه دیدم بدن داره بدون سر راه میره،هی  میگه حسین، حسین. به قول مقام معظم رهبری:«خدا یه معبر تنگی گذاشتی ما رو از اون رد كن»،دنیا مارو نمی خواد،ما بمونیم خودمون رو خراب میكنیم. فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَكَ وَ اَکْرَمَنى بِكَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و َآلِهِ یه روزی آقا تو بیایی،پشت سر شما،پشت سر رهبرمون،همه برچمهای سرخ و سبز رو بگیریم، روش بنویسیم،یا لثارت الحسین،اون جوری كربلا رفتن صفا داره،اَللّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَكَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ،یا اَباعَبْدِاللَّهِ كسی هست تماشاچی باشه یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللَّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ وَ اِلى امیرِالْمُؤْمِنینَ وَ اِلى فاطِمَةَ وَ اِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَیْكَ ارباب باوفا،وَ اِلَیْكَ مولای اباالفضل،آقاجان فدایی هات زیادن،وَ اِلَیْكَ بِمُوالاتِكَ وَ بِالْبَراَّئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِكَ وَ بَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ وَ جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَیْكُمْ وَ على اَشْیاعِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَیْكُمْ مِنْهُمْ وَ اَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ اِلَیْكُمْ بِمُوالاتِكُمْ وَ مُوالاةِ وَلِیِّكُمْ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ وَ النّاصِبینَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ وَ وَلِىُّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداکُمْ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیاَّئِكُمْ وَ رَزَقَنِى الْبَراَّئَةَ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ اَنْ یَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَآُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ اَنْ یَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَآُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ همین رو به من بدی بسه،من جای دیگه نرم،قدمهای من رو در خونه ی شما تثبیت كنن،این دنیا و اون دنیا،بخدا خیلی افتخاره،تو این دنیا تو موقعیت های اجتماعی میگن فلانی تو فلان موسسه كار میكنه؛طرف خیلی وعضش خوبه،تو بازاره، ولی تو رو میخوان نشون بدن،میگن: این رو میبینی این گریه كن امام حسینه،اون بچه هیئتیه،اون همونیه كه محرم و صفری پیرهن مشكی رو در نمیاره،میگه حسین،این همنونه كه دنبال یه جای تاریك میگرده بره بشینه،اونا گریه كنن اونم گریه كنه،خیلی نشونه ی بالایی است،می خواهیم كه مارو از این دایره و سفره نگیرن،

وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَآُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ وَ اَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمامٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ (بِالْحَقِّ) مِنْكُمْ وَ اَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِكُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ مُصیبَةً ما اَعْظَمَها  آخه كدوم مصیبتی از این بالاتر كه تو نصف روز همه گلهای زینب رو سرها بالا نیزه كردن،وَ اَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ وَ فى جَمیعِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ . اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الَْآکبادِ اللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ عَلى لِسانِكَ وَ لِسانِ نَبِیِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فیهِ نَبِیُّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْیانَ وَ مُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ عَلَیْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ هذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذابَ (الاَْلیمَ) اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْكَ فى هذَا الْیَوْمِ وَ فى مَوْقِفى هذا وَ اَیّامِ حَیاتى بِالْبَراَّئَهِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّكَ وَ آلِ نَبِیِّكَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً.

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَیْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ

سرهارو به سجده بگذارید،سجده رفتن خیلی گره ها رو باز میكنه،تو این سجده خیلی حرفها زده میشه،وقتی سجده ای داری حرف میزنی،خیلی آدم احساس نزدیكی به خدا میكنه،

اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

شب آخریه ببین می خوان سفره و جمع كنند،سفره ای كه خودش دو ماه برا حسینش ،براحسنش،برا باباش،برا امام رضا پهن كرده،شب آخر ماه صفر،با دستای خودش شال عزا از گردن مهدی در میاره،همه می گن ما مزد عزاداری از فاطمه می خواهیم،ما میگیم عذر عزاداری از فاطمه می خواهیم،بی بی جان عذر می خواهیم نتونستیم حق روضه هاتونو ادا كنیم،تا فاطمیه زنده باشم قول می دم جبران كنم،مادر مادر مادر،وقتی خواست از مدینه حركت كنه،زن وبچه اهل و عیال ،همه رو جمع كرد،فرمود من دارم میرم،همتون پشت سر من گریه كنید،وقتی گفتند،آقا جان خوب نیست آدم پشت سر مسافر گریه كنه،آقا سر انداخت پایین،فرمود:آره ،اما مسافری كه امید برگشت داره،من كه یقین دارم كه دیگه از این سفر برنمی گردم،می خوام عرض كنم آقاجان،هركی می خواد بره سفر،اگر امید برگشت نداشته باشه، اگر قرار بر اینه اهل و عیالو دعوت به گریه و ناله كنه،درستشم شاید همین باشه،یه سئوال دارم از شما،می خوام بگم چرا كربلا جریان برعكس شد،حسین داشت می رفت میدان،دید زینب داره گریه می كنه،گفت:زینب جان گریه نكن،گریه ها رو نگه دار،چرا گریه نكنم،گریه ها رو نگه دار، برا وقتی كه تو رو به اسارت می برند،می بینم دستای تو رو بستند،كوچه به كوچه،شهر به شهر،گذر به گذر،با دست بسته تو رو می برند،گریه ها رو نگه دار برا اون روز.یا امام رضا آرزوهایی كه ما داریم،همه از خواسته های شما نشئت میگیره،آرزویه تك تك ماست،واسه ارباب بی كفنمون جون بدیم،شما هم همین كارو كردید،اون لحظات آخر،دیدند،فرشای حجره رو جمع كردید،فرمود می خوام رو خاك جون بدم مثل جد غریبم حسین،نمی دونم اون لحظات آخر لب تشنه بودید،یا نه،عرضم تمام همین یك جمله،اما خدارو صد هزار مرتبه شكر،وقتی می خواستی جون بدید،دیگه زن و بچه كنارت نبود،دخترت نبود،لحظه جون دادن تو رو ندید،اما بمیرم برای اون آقایی كه،وقتی كه می خواست جون بده،زینب آمد بالای تل زینبیه،از اون بالای بلندی نگاه كنه،ببینه دور حسین حلقه زدند،های اخرین ناله های محرم و صفره، ها، نیزه دار با نیزه می زنه،شمشیر دار با شمشیر می زنه ،حسین...لذا وقتی برگشت مدینه،این روضه اگر متواتر نبود تو مقاتل،باورش برا ،آدم سخت بود،مگه می شه ،دو تا همسر،دو ماه همدیگر رو ندیدند،همدیگر رو نشناسند،عبدالله چشم تو چشم زینب،گفت:تو خانم منو ندیدی،گفت عبدالله حق داری منو نشناسی،خودم دیدم بین دو نهر آب ... حسین....


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

در خونه پر از هیزم،نداره فرق برا مردم

كی سوخت و كی فدا شد

با زور پا چنان هل داد،كه در روی سرم افتاد

از پیكره جدا شد

چه آتیشی چه بلوایی،نمیگم من چه چیزایی

تو سینم جابجا شد

داره اَمونم میبره،دارم یه دنیا دلهره

حس میكنم كه محسنم،دیگه تكون نمیخوره

آخ جیگرم سوخت،وای پسرم سوخت

توی كوچه چه غوغا بود،كار مردم تماشا بود

فقط بی حرمتی بود

هنوز خونم رو دیواره،چی شد محسن همش كاره

اون میخ لعنتی بود

چی می دونی لگد خوردن،زسینه میخ در آوردن

برام چه زحمتی بود

فلك دل صبور نداشت،تار شده بود و نور نداشت

چه جوری خونه سوخت كه اون،حرارت و تنور نداشت

آخ جیگرم سوخت،وای پسرم سوخت

هوا تیره است پر از دوده،كه هر چی تو فلك بوده

پیش چشام عوض شد

چقدر دشمن دلش سنگ ِ،چنان زد كه دیگه رنگ ِ

دنیا برام عوض شد

به رنگ خون روی دستم،به پشت در حنا بستم

ولی حنام عوض شد

چشای اشك بارون من،دستای پر از خون من

علی رو انداخت یاد اون،شب حنا بندون من

آخ جیگرم سوخت،وای پسرم سوخت


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

انجام كار خانه مرا سخت گشته است

دیگه خودم نمی تونم برا بچه هام نون درست كنم،نمی تونم خودم لباس های بچه هام رو بشورم،بابا چند وقت ِ زینب میاد جلو بسترم،توقع داره مثل همیشه بغلش كنم،موهاش رو شونه بزنم،آخ كه دیگه دستم بالا نمیآد،بابا برا علی نمیتونم بگم،بچه ها هم كه طاقت ندارن،اومدم برا تو بگم بابا

انجام كار خانه مرا سخت گشته است

می دونی چرا بابا؟

ضرب غلاف بال و پرم را گرفته است

همسایه ها عیادت نمی اومدند،ای كاش نمی اومدند،وقتی می اومدند،می رفتن بیرون،زینب میشنید،هی با خودشون می گفتن،این خانم دیگه موندنی نیست،این روزها روزهای آخرشه،

همسایه ها همه فهمیده اند كه مرگ

سر تا به پای محتضرم را گرفته است

فاطمه هجده ساله از دیوار كمك میگرفت،می اومد كنار قبر بابا،این روزها وقتی از بابا حرف می زدن دلتنگ میشد،می گفت:علی جان پیراهنی كه بابام رو در اون پیراهن غسل دادی،بده من بوی بابام و استشمام كنم،امیرالمؤمنین علیه السلام می دونه فاطمه چقدر دلتنگه،هی امتانع میكرد،هی زهرا اصرار،پیراهن رو آورد،روایت نوشته،تا پیراهن رو بو كرد،دیدن خانم غش كرد،رو زمین افتاد،می خوام بگم بی بی طاقت نداشتی،پیراهن بابا رو ببینی،من بمیرم برا اون سه ساله ای كه تا بهانه ی بابا رو گرفت،دیدن نانجیب ها از در خرابه یه طبقی دارن میارن،قول بده ناله هات تموم نشه برای باقی شعر،همچین كه رو پوش رو كنار زد،بچه ترسید،عمه جان این سر كیه؟ آخه حق داره بچه،باباش این طوری نبود،همه صورت زخمی ِ،لبها تركیده،بی بی كنار قبر بابا با باباش حرف می زد،اما این سه ساله،كنار سر بریده بابا، گفت:بابا،خیلی درد و دل دارم باهات بابا،

درشام بی كسی مرا داد می زند

زخمی كه بال چشم ترم را گرفته است

اگه كسی تا حالا برا رقیه سلام اللله علیها گریه نكرده باشه،با این بیت تلافیش رو در بیاره.

هر جا زقافله عقب افتاده ام

ضجر از روی اسب موی سرم را گرفته است.

هر جا رقیه رو می زند رو می كرد به عمه جانش میگفت:اگه عموم بود،اینها جرأت نداشتن من و بزنن

دق مرگ كرده حرمله ام بس كه در برم

بر نی سر عموی حرم را گرفته است

این یكی رو به اندازه ی غیرتی كه پا روضه ی بی بی داری باید پاش ناله بزنی.

انگشت های طعنه امانم بریده است

خیرات شهر دور و برم را گرفته است

.....

این كه بی تاب ِ

رو زمین خواب ِ

دختر شاه ِ

شده بی بابا

اما حالا

با كیا همراه ِ

اونجا اگه تو مدینه،غربت اگه بود،اما علی بود سلمان بود،اباذر بود،اینجا هر وقت سر از محمل بیرون میكرد،باید سرهای بریده رو میدید،یا باید شمر و خولی رو می دید.

شده بی بابا

اما حالا

با كیا همراه ِ

نزنید اینقدر

 بی گناهه

توی ویرونه

یه ریز می خونه

كجایی بابا

كی میگه بابا

نوی زهرا

بی كس و كاره

یتیم تنها كه نشته

با لباس پاره

آخه كی گفته

خنده داره

آفتاب از كدوم طرف در اومده

كه بابام با سر اومده

لب تشنه بریده حنجر اومده

كه بابام با سر اومده

غریب مادر اومده


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد