عبدالله و قاسم هر دو اقتدا به زهرا (سلام الله علیها) کردند، قاسم اقتدا به پهلو و سینه ی مادر کرد.

عبدالله از دست اقتدا به مادر کردند، دستش را آورد جلو، صدا زد یابن الزانیه ! عموی ما را می خواهی بکشی؟

 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

از زبان امام حسن (علیه السّلام) رو به عبدالله، اگر بخوای روضه بخونی، چطور می خونی؟

عبدالله ! عزیز دلم ! اون لحظه ای که داداشم حسین (علیه السّلام) روی زمین افتاده بود، نمی دونی چه ولوله ای تو عرش خدا بود، مادرم چه می کرد، لحظات آخر داداشم رو زمین افتاده بود، این حلقه ی محاصره را تنگ می کردند، نمی دونی چه قیامتی تو عرش بود، همه ی ترس من این بود، نکنه زینب مانعت بشه، نکنه زینب تو را نگه داره، وقتی اومدی سمت میدان، احساس غرور کردم، پیش مادرم گفتم، ببین یازده ساله ی مان اومد میدان …


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

هیچ کدام از شهدا قبل از عبدالله بن حسن (علیه السّلام) زمین خوردن حسین (علیه السّلام) را ندیدند، اینها به بابا رفتند، هیچ کس نبود با مادر وقتی قباله ی فدک را گرفت، زمین خوردن مادر را ببینه … .

هیچ کس قبل از عبدالله  این منظره را ندیده، آخه تا قبل از عبدالله حسین (علیه السّلام) سواره می جنگه، یه وقت اومد که د ید عمو از ذوالجناح افتاده، امام سجاد (علیه السّلام) فرمود: قتلا صبرا … .

 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

رها كن عمه دو دستم رو وقت جهاده

امشب روضه،روضه ی آقازاده ی امام حسنه،نمی تونی كم بذاری براش،نمی تونی

رها كن عمه دو دستم رو وقت جهاده

عمه جان

عموی من با صورت از رو مركب فتاده

عموی بی لشكر من تنها مانده

عزیز زهرا زیر دست و پا مانده

موج خون عمه تن دریا مانده

عمه

اگر چه من كودك و حساسم عمه

من آخرین شاگرد عباسم عمه

سر امامم رو خاك صحرا مانده

عمو جونم ای عمو جونم،عمو حسین

گفت عمه:همه ی این تلاش من فقط برای عموم نیست،یه نگاه به عمه كرد،گفت:

مخواه از من كه توی این خیمه ها بشینم

نمی تونم در اسارت عمه ام رو ببینم

غیرتی ها

طاقت ندارم ببینم در بین غم

عمه ی خسته ام رو با مُشتی نامرد

ای امان،ای امان

بده اجازه بریزه خون من هم

عمه جان

نقشه دارن برا سرا برا تموم اُسراء عمه عمه

برا تموم معجرا عمه عمه

زبس كه میل عسل كرده ساغر آورده

نشانه سرخیه خون برادر آورده

به وقت باختن جان مُقلِّد عباس

فقط نه دست و پای عمو سر آورده

شتاب كرده غیورانه سوی قُربانگاه

دلی برای سپردن به دلبر آورده

دیگه داره كار سخت میشه

رسید و دید كه افتاده است و می زندش

به هرچه همره اش این فوج لشكر آورده

میان هل هله ها

یه جا از اون جاهایی كه هلهله كردن همین جاست،كنار گودال

میان هل هله ها با عموی خود می گفت

نگاه غربتت آه از دلم برآورده

هزار زخمه به هم باز كرده ات بینم

شكاف قلب تو اشك برادرت بینم

عمو حسین،امشب اونهایی كه عرض ادب می كنن،از دو ناحیه دعای خیر براشون می رسه،یكی باباش امام حسنه،مدینه است،میگه خیر ببینی جوون،برا بچه ی غریب من داری ناله می زنی،اما عموشم حق پدری داشته گردنش،از اول چشمشو باز كرده رو دامن عمو بزرگ شده،ابی عبدالله دعات می كنه، چقدر این بیت روضه داره،اگه آدم خوب توجه كنه،رسید دید بحر بن كعب ملعون شمشیر كشیده،دلاور امام حسنه،یازده سالشه،اما لرزه انداخت به جون دشمن،فرمود:یابن الخبیثة،یابن الزانیة،اتقتل عمی،می خوای عموی من رو بكشی،گفت:

چقدر خولی و شمر سنان نمی دانند

چه ها به روز شما داغ اكبر آورده

یعنی داغ اكبر تو رو می كشت عمو جان،احتیاجی نبود اینها بیان،منتظر باشن،از هم سبقت بگیرند،

بمیرم این همه سنگت زدن نامردم

چقدر پهلویت از نیزه پر در  آورده

به چكمه اش كه لگد می زند به پهلویت

عمو تو را یقین یاد مادر  آورده

هم باباش امام حسن تو كوچه دید،هم اینجا عبدالله كنار گودال، ای وای...

یه روزی توی محشر همه ما می ایستیم،وقتی مادرش زهرا می آد،سخت ترین روضه رو فاطمه تو محشر می خونه،میگه خدا،می خوام پسرم همون جوری كه سرش رو از تنش جدا كردن بیاد،همون طور وارد محشر بشه، اونجا باید با صیحه ی فاطمه ناله بزنی،حسین..........

سپر برای تو بازوی كوچكم

دشمن اگر برای پهلوی تو خنجر آورده

گفت:داره یه چیزه می گه،پسر بچه است،همچین كه شمشیر رو آورد پایین،دید عبدالله دستش رو آورد جلو،دست آویز پوست شد،صدای ناله اش بلند شد،هم مادر و صدا زد هم عمو رو،وا اُماه،اما قشنگ ترش اینه، نگاه دقیقش اینه، عبدالله بن الحسن اینجا مادرش حضرت نجمه خاتون رو صدا نزده،به یقین باید این جور نگاه كنیم،همچین كه ضربه به بازو خورد،یاد مادر اُفتاد مدینه، وا اُماه،مادر دست تو رو هم شكستند مادر،

برای تیر سه پهلوش من هم آوردم

به سینه ی تو گلویی كه اصغر آوردم

دوتا از تیرهای سه شعبه رو براتون گفته اند،همه می دونید،اینجا هم حرمله نانجیب ایستاده بود،بچه روی سینه ابی عبدالله است،عمق مصیبت اینجاست،چنان تیر سه شعبه زد، بچه رو سینه عمو دوخته شد،اگه عمه دنبالش اومده باشه، شاید اول این منظره رو زینب بالای گودال دیده،یه جای دیگه می خوام دلت رو ببرم،خدا كنه این بچه رو از سینه ی عمو جدا كرده باشن،اون موقعی كه با اسب ها اومدن،حسین...... اشاكات رو كف دستت بگیر دستاتو بالا ببر،لحظه لحظه ی استجابت دعاست،خدا به خون گلوی عبدالله بن الحسن علیه السلام،خونی كه رو صورت وجه خدا پاشیده شد،خدا فرج امام زمان(عج)برسان،به آبروی ابی عبدالله علیه السلام،به آبروی امام حسن علیه السلام،به آبروی مادرشون حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها،خدا فرج امام زما(عج) برسان

منبع: كتاب گودال سرخ


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

ای عمو من هواییت هستم

بعد اصغر فداییت هستم

از علی ه تو كم ندارم من

روی دست تو جان سپارم من

تا تو را بین دشمنان دیدم

دست در دست عمه لرزیدم

تا صدای تو را شنیدم من

یا حسن گفته و دویدم من

دیدمت كه زپای بنشستی

صید گرگ درنده ای هستی

دیدمت روی خاك افتادی

تشنه و سینه چاك افتادی

باید از بهر تو كنم كاری

خون زاعضای تو شده جاری

وقتی زخم بشه جایی از بدن چیزی نباشه ببندی،اول می گن،دست و روی جای زخم فشار بده،به شرط اینكه یك زخم باشه،نه دو تا باشه

یك طرف حرمله كمین كرده

قصد جان تو نازنیین كرده

عده ای بر حرم نظر دارند

عده ای تیغ از كف افكندند

تو زمین خورده ای و می خندند

گرچه من كوچكم ولی مَردم

از تو هرگز جدا نمی گردم

همچو زهرا سپر كنم دستم

فاطمه مذهبم اگر مستم

كار بچه رو یكسره كردند،دیدن هرجوری بخوان به حسین بزنن،این بچه بی دستم باشه مزاحم میشه،یه وقت دیدن از نزدیك حرمله گلوش و زد،كار كه تموم شد،اینها بچه رو می خوان از حسین جدا كنند،حسین بچه رو نمی داد،حریف نشدند،بچه رو با حسین زدند،حسین و با عبدالله زدند،ای حسین.......خدا می دونه به دل زینب چی گذشت،این بچه از موقعی كه به دنیا اومده امانته دست حسین،گفت:خواهر مواظب باش این نیاد،وقت اومد  یه صدایی بچه گونه بلند شد،عمو جان،كجایی؟از لابه لای مردم همین طوری دیدی تو شلوغی یه بچه می خواد بیاد جلو،یه چیزی شده،مردم جمعند یه بچه از لای مردم می خواد بیاد جلو،هی میگه برید كنار،بذارید نفس بكشه،دورش رو خلوت كنید،بذارید هوا بیاد،الان مادرش می آد،ای وای.....یتیم نوازی نمی كنی ،همچین كه دست ها افتاد،یه جوری تیغ به دست ها خورد،دست نه افتاد،نه نیافتاد،به پوست آویزان شد،حسین دستاشو برداشت گذاشت رو سینه اش،آی یتیم نوازها،یه وقت بوی امام حسن علیه السلام تو كربلا پیچید،امام حسن علیه السلام اومد تو گودال كه تو این جوری داری گریه می كنی،روزیه بیست و هشتم ماه صفرت رو الان بگیر،بعضی تیرها تو بدن عمو مونده،بچه زورش نمی رسه در بیاره،آخه بعضی ها میگن تیر شكسته،برا چی تیر شكسته،تو عرب رسمه،تو شكارچی ها رسمه،هركی یه صیدی رو بزنه،تیر رو می شكنه یعنی این صید مال منه،حسین..........

منبع: كتاب گودال سرخ


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

خیلی امام حسن علیه السلام مظلومه، خیلی آقا غریبه،مظلومانه زندگی كرد، اَشْهَدُ اَنََّكَ عِشْتُ مَظْلوما،خیلی ها مظلومانه به شهادت رسیدند،اما این آقا،نه توی خونه آرامش داشت و نه بیرون خونه، مرد بیرون خونه اذیتش كنند ،میگه میرم توی خونه شریك زندگیم یارمه،می رفت توی خونه اذیتش می كردند، می اُمد توی كوچه و بازار (سادات ببخشند یه جمله بگم زود رد شم)، می اُمد توی كوچه و بازار، می دید قاتلای مادرش زهرا دارن راه می رن،نمی تونست حرف بزنه،می رفت توی مسجد دو ركعت نماز بخونه،می دید بالای منبر دارن به باباش ناسزا می گن،چكار كنه،به كی دلش رو خوش كنه، به یار دلش رو خوش كنه،كدوم یار، یار نزدیكش سجاده از زیر پاش كشید،یار می خوای برو كربلا، پیرمرد جلوی امام ایستاد ، گفت: حسین،اگر هزار تیكه مون كنن ، هر تیكه مون می گه حسین،ببین زهیر چی گفته بُریر چی گفته، ببین سعید بن عبدالله چی گفته، دلش و به چی خوش كنه، یارش قاتلش شد،دل آدم می سوزه ، یكی میشه اُون زن نانجیب،یه زنم می شه رباب،می گن تا آخر عمرش تو آفتاب رفت،هیچ وقت ندیدن رباب تو سایه بره،گفتن داری از بین می ری،دیگه بسه بیا تو سایه،میگه خودم دیدم بدن حسین علیه السلام زیر آفتاب داغ كربلا،ناله بزن حسین....ببین به این میگن كریم، داریم روضه امام حسن علیه السلام می خونیم ،اما بی اختیار همه می گن حسین، قربون غربتت برم، خودتم می خوای همه بگن حسین،آی گرفتارا ، مریض دارا، اونایی كه گره كور تو كارشون افتاده، حسین چی كشید،اینقدر آقا عاطفیه،اینقدر مهربونه،هر موقع امام حسن علیه السلام رو می دید گریه می كرد،چقدر حسین دل نازكه،آدم دلش می خواد حسین هیچ وقت داغ نبینه،من نمی دونم كربلا  چطور جلو چشمش این همه داغ دید،می گفت : گریه نكن داداش همه برا تو گریه می كنن، اوج مظلومی امام حسن علیه السلام اینه،بابا ، پنج نفرند ،حدیث كساء رو بخون،اَنّی ما خَلَقتُ سَماءً مَبْنیّه و لا ارْضاً مَدْحیّه وَلا قَمَراً مُنیراً ،  ببین خدا همه زمان و زمین و بخاطر این پنچ تا خلق كرد،الا فی محبه هؤلاء الخمسه ، همتون حفظید،اون وقت من از شما سئوال می كنم،پیغمبر چه طوری دفن شد،یكی بلند شه بگه،نیمه شب تو خونه خودش،غریبانه، پیغمبر و چه طوری دفن كردند،اون همه مقام،مگه این پیغمبر چند تا فاطمه داشت،مگه این همه نگفت هركی فاطمه ی منو اذیت كنه، خدارو اذیت كرده، زهرا شو چه جوری دفن كردند،هفت نفر اُمدند،زیر جنازشو گرفتند،شبونه دفن شد،دامادش علی بن ابی طالب علیه السلام،چه جوری دفن شد،نیمه شب،باز لااقل مدینه هفت نفر بودند،كوفه این هفت نفرهم نبودند،دو سر جنازه رو....الله اكبر نمی خوام روضه رو باز كنم،حرف دارم،اما دل این اهلبیت علیهم السلام خوش بود، یه بدن و روز برمی دارند،خوشحال بودند،بدن امام حسن علیه السلام روز تشییع می شه،اما بمیرم،جلوی چشم داداشاش اینقدر این بدن و تیر زدند،امشب می خوای داد بزنی نمی دونم،برای چی،اما داری جوری گریه می كنی ،بوی عاشورا می یاد،یااباعبدالله،خودت یه طرف نشستی،عباس یه طرف نشست،دو تایی تیر از بدن برادر بیرون كشیدید،حسینه،تیر از بدن بیرون كشید،نمی دونم،كاش توی مدینه تموم می شد،یاصاحب الزمان ببخشد آقا،من حیا می كنم بعضی حرفها رو بزنم،به من اجازه بدید،راحت برا جوونها روضه بخونم،اینها می خوان تو روضه حسین جون بدن،اینها قرار گذاشتن عاشورا برات بمیرن،می خوام بگم حسین،مدینه تیر بییرون كشیدی،كاشكی تو مدینه تموم می شد،اما اُمدی كربلا،بازم تیر بیرون كشیدی،یه بار از گلوی علی اصغر تیر بیرون كشیدی،ساكت نباشی، مدیونی اگه داد نزنی،یه بار از چشم عباس تیر كشیدی،اما اینها یه طرف،من كار دارم،نمی دونم اون لحظه ای كه، پیراهن عربی تو بالازدی،سینت پیدا شد،حرمله باتیر سه شعبه، حسین....... آقاجانم،شنیدم،تیر حرمله مسموم بوده،روایت می گه جرت دمك المیزان، خون مثل ناودان جاری شد. حضرت دستانش را زیر خون می برد و سر و صورتش را با این خون خضاب می کرد،تیر مسمومه،اباعبدالله ضعف كرد،خودشو به زحمت نگه داشت،یه دفعه یه نامردی اُمد،این حسین به زور خودشو نگه داشته،سادات منو ببخشند،با نیزه به پهلوش زد،حسین از رو اسب اُفتاد.اُفتاد رو زمین یكی با نیزه می زنه،یكی با شمشیر می زنه،ذوالجناح برگشت،زن و بچه اُمدند دنبالش،عبدالله دستش تو دست عمه است،این بچه ده سالشه، دید همه دور عمو جمع شدند،حسین جلوی این همه لشكر رو زمینه،همه اُمدند هنر نمایی می كنند،نیزه دارا،شمشیردارا،تیراندازا، میگه یه دفعه،می خوام اسم نعسشو ببرم همین جا لعنتش كنیم،اون ابن كعب ملعون ،دیدند اُمد جلو،دیدند یه شمشیر به فرق حسین زد،خون فواره زد،عبدالله دیگه طاقت نداشت،دستشو از دست عمه جدا كرد،داد می زنه والله لااُفارق عمی،اُمد وسط میدان،ابی عبدالله اَفتاده،خون از سر داره میریزه،كتف چپ حضرت رو زدند،طرف چپ حضرت افتاد،گردن حضرت پیدا شد،نانجیب اُمد سرو جدا كنه،شمشیرو برد بالا،عبدالله دستشو آورد جلو،یهو دستش اُفتاد،اُفتاد تو بغل عمو،حسین.......فقط یه جمله،وقتی عبدالله تو بغل عمو افتاد نگاش به سینه سوراخ شده حسین اُفتاد،می گن یك كلمه گفت،تا نگاه كرد گفت:وا اُماه


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

از فردا یک نویسنده جدید به وبلاگ اضافه میشه خوشبختانه روز به روز وبلاگ داره طرفدار پیدا میکنه راستی بچه ها  خواهش میکنم نظر بدید چه خوب باشه وبد ومن رو راهنمایی کنید .راستی دارم تمام متن روضه ای که در ایام فاطمیه وجود دارد و توسط ذاکرین خوانده می شود رو دارم سعی میکنم بیشترش رو پیدا کنم و تو وبلاگ قرار بدم پس این وعده ای که من به شما دادم و شما هم قراره نظر بدید همتون رو دوست دارم فعلا                                                                                                        


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

                                                           

بسم اله الرحمن الرحیم

       


هفت مصیبت:ر

امام سجاد (علیه السّلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: در شام، هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود.

1- ستمگران در شام، اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما حمله نمودند و کعب نیزه به ما می زدند.

2- سرهای شهدا را در میان هودج های زن های ما قرار دادند، سر پدرم و سر عمویم عباس (علیه السّلام) را در برابر چشم عمه هایم زینب (سلام الله علیها) و ام کلثوم (سلام الله علیها) نگه داشتند و سر برادرم علی اکبر (علیه السّلام) و پسر عمویم قاسم (علیه السّلام) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (سلام الله علیها) (خواهرانم) می آوردند و با سرها بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت.

3- زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.

4- از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را  در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم بکشید آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند.

5- ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را از در خانه ی یهود و نصاری عبور دادند.

6- ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت.

7- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم.

یاد غریبی و غربت:

روزی که پیکرم را بر روی ناقه بستند                        در یک لحظه جدایی قلب مرا شکستند

آنجا غریب و تنها بودم میان اعدا                               دیدم که عمه ام را به تازیانه بستند

من اینچنین جدایی هرگز ندیده بودم                        همه نعش و عزدار هر دو به خون نشستند

امام سجاد طفل صغیر می دید گریه می کرد ، آب می آوردند وضو بگیرد گریه می کرد ، اگر اسیری می دید احترامش می کرد ، اگر می دید گوسفندی را ذبح  می کنند گریه می کرد ، می فرمود : آبش دادید یا نه ؟ آری آقا ، ما مسلمانیم با گریه می فرمود :عده ای هم در کربلا می گفتند ما مسلمانیم ولی بابای من لب تشنه کشتند .

هر وقت یاد شهر شام می افتاد گریه می کرد . آقا چرا اینقدر گریه می کنی ؟ ( آقا شرح می داد ) می فرمود : اول صبح بود وارد شهر شام شدیم ما را عصر رساندند به مجلس یزید ، آقا خیلی راه نیست چرا اینطور ؟

فرمود : ما را  سر هر کوچه و بازار نگ می داشتند تا این مردم ما را نظاره کنند ما را از محله یهودیان بردند آن ها به ما سنگ می زدند عزیزان پیغمبر را وارد مجلس نا محرم کردند ، ما را خرابه های شام جای دادند

تو این خرابه یکی از خواهران من آنقدر گریه کرد ، سراغ بابا را گرفت خواهر چشم انتظار من با لبان تشنه و شکم گرسنه جان داد  .

تشییع جنازه:اله سرخ شهادت تن تب دار من است                       چشمه فیض خدا چشم گهر بار من است

حافظ خون و پیام شهدای ره دین                                   لب گویای من و دیده خونبار من است

داغ یک دشت شهید و غم یک خیل اسیر                     این همه بار گران بر تن تب دار من است

دشمنم بسته به زنجیر و ولی غافل از آن                           که بر انداختن ریشه او کار من است

پای در سلسله و دست به دامان وصال                         دشمن از بی خردی در پی آزار من است

پرچم نهضت خونین شهیدان امروز                               گر چه بر دوش من و عمه افکار من است

صبر را بین که در این مرحله از وادی عشق                      سخت بیمارم وا  و باز پرستار من است

خواهر کوچک من همچو گلی پرپر شد                   اشک طفلان ز غمش شمع شب تار من است

                                                    ازغم اکبر و اصغر جگرم می سوزد

                                                  آه از این غم که خداوند خبر دار من است

بدن امام چهارم را آوردند بقیع بخاک سپردند ، امام باقر وقتی که بدن بابا را غسل می داد اصحاب دیدند گردن مبارک امام چهارم کبود است سؤال کردند یابن رسول الله اثر کبودی گردن مبارک پدر بزرگوارتان چه است ؟

 

فرمود : این کبودی اثر همان روزهایی است که در شام غل و زنجیر به گردن بابایم بوده ،آخر امام سجاد را از کربلا سوار یک ناقه برهنه کردند پاهای مبارکش را زیر شکم شتر با غل و زنجیر بستند .

تشییع جنازه با شکوهی شد مدینه ،آخر فرزند پیغمبر است ، فرزند زهرا ست باید تجلیل شود اما کربلا ، مگر ابی عبدالله فرزند پیغمبر نبود ، بگویم چطور تشییع شد ، ده ها نفر اسبهای خود را تازه نعل زدند وارد گودی قتلگاه شدند که وقتی خواهرش آمد برادرش را نشنا

سهل ساعدی هستم از صحابه جدت رسول خدا:

در جسم جهان فیض بهارانم من                                         عالم چو زمین تشنه بارانم من

در زهد دلیل پارسایان جهان                                                در عشق امام جان نثارانم من

فرزند حسین و زینت عبّادم                                                 شایسته ترین سجده گذارانم من

با این همه منزلت ز سوز دل و جان                                             روشنگر بزم سوگوارانم من

چون لاله همیشه از جگر می سوزم                                    چون شمع همیشه اشکبارانم من

دردا که چه آورد قضا بر سر من                                                ای کاش نمی زاد مرا مادر من

سهل ساعی  گفت: دیدم مردم شام کف می زنند به یکدیگر می رسند تبریک می گویند ، شهر زینت کردند
پرسیدم چه خبر است؟ گفتند اسیران خارجی می آورند . از کدام دروازه ؟ از دروازه ی ساعات .

سهل ساعدی می گوید : وقتی طرف دروازه ساعات، دیدم جمعیت زیادی شادی می کنند ، کف می زنند تا نگاه کردم دیدم چند سر بریده روی نیزه ها ست  یکی از سرها دارد قرآن می خواند ، سر ها که گذشت دیدم آقای بزرگواری را سوار بر شتر برهنه کردند آثار بزرگی از صورتش نمایان است ، جلو رفتم سلام کردم ، آقا فرمودند : خدا رحمتت کند کی هستی ؟ که مرا در این شهر سلام می کنی ( یعنی اینجا به ما سنگ زدند زخم زبان می زنند ) .

گفتم : آقا من سهل ساعدی هستم از صحابه جدت رسول خدایم ، من از سفر بیت الله بر می گردم ، دارم بیت المقدس می روم . آقا این چه حالی است می بینم . فرمود : سهل ساعدی بابایم را کشتند ، عمویم را شهید کردند به حالش گریه کردم . آقا چه کنم ؟ فرمود سهل ، پارچه ای برایم بیاورزیر زنجیر گردنم بگذار . سهل گفت : تا زنجیر را از گردن آقا بلند کردم دیدم خون تازه از زیر حلقه های زنجیر جاری شد .

بیمار چنین عاشق و دلداده که دیده                                  در تاب و تب از عشق رخ یارکه دیده

گه روی شتر گه به روی خار مغیلان                                      گه مجلس بیگانه و اغیار که دیده

                                    در سلسله از کرب و بلا در سفر شام

                                    بر روی شتر پیکر تب دار که دیده


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

بگذار ناله از جگر خود برآورم

جانم بگیر تا شب غم را سرآورم

وقی برای گریه ندارم،نگاه كن

باید كه كودكان تو را دربرآورم

جسمی نمانده تا كه سپر بیشتر شود

چشمی نمانده تا كه دو چشمی تر آورم

باید دو طفل بی نفس ِ زخم خورده را

از زیر خارهای بلا پرپر آورم

باید كه چند كودك ترسیده ی تو را

از خیمه های مانده در آتش درآورم

گفت:ابی عبدالله هركسی رو ظهر عاشوراء تعقیب می كرد،او رو به هلاكت می رسوند،همه می دونستند كه ابی عبدالله دنبال هركی بره،می كشه،یكی از شامیان نقل میكنه:میگه دیدم حسین با ذوالجناح سمت من حركت كرد،نفسم بند اومد،گفتم كارم تمومه،فرار میكردم،دیدم سیدالشهداء به اسم صدام كرد،فرمود :بایست كاریت ندارم،ایستادم دیدم آقا دستش رو جلو آورد،یه خلخال كف دست من گذاشت،گفت: میدونم به بچه ات وعده دای،براش سوغات ببری،این رو بگیر از پاهای بچه هام درنیار.چند تا معنی داره،معنی های روضه یه طرف،توی همچین موقعی ابی عبدالله حاجت دشمن رو میده،آی كسانی كه یازده شب پرپر زدی برای اربابت،یعنی تو رو دست خالی از این جلسه رد میكنن،ای كاش اینها یه مقدار محبت رو كه از ابی عبدالله میدیدند ،خجالت زده می شدند،تو روایت نوشته فاطمه ی صغری، كه خیلی ها اون رو سه ساله ی ابی عبدالله معرفی كردند،یعنی رقیّه خانوم،میگه نشسته بودم،همین طور ابدان بی سر ،بی جان رو روی خاك میدیدم،یه وقت دیدم یه عده دارن سمت خیمه ها حمله میكنن،رسیدن به عمه ها،دیدم معجرها رو دارن میكشن،فرار كردم،صدای ناله ام بلند شد،وا محمدا،وا علیا،همین كه داشتم می رفتم دیدم یه نفر از این كافرها از این دشمن ها دنبال من،من هم دارم فرار می كنم،با كعب نی به كتف من كوبید،رو خاك افتادم،چنان گوشواره از گوشم كشید،از هوش رفتم،یه لحظه چشمم رو باز كردم دیدم عمه جان من رو بغل كرده،دختر گلم،عزیز دلم،چشات رو باز كن،چه كشید زینب،ای وای ای وای، بعضی ها كه حربه ای ندارن به روضه های روضه خونها گیر میدن،ما كه اصل روضه رو هم نمی خونیم ،یه روضه ی ساده می خونیم گریه كنی،یكی از علماء این روضه رو برای مقام معظم رهبری حفظه الله خوندند،بخدا عمق فاجعه خیلی بالاتر از این حرف هاست،هرچی تا حالا شنیدید بالاتره،امروز ملائك اومدند به كمك ابی عبدالله،اجنه اومدند،سرپرست  و رئیس گروه اجنّه شیعه،زعفر جنی،كتاب ها نوشتند زمان مرحوم آیت الله بروجردی،از دنیا رفت،میگن خیلی ها پای منبر میدیدنش،وقتی روضه میخوندن،هرچی می خوندن،میگفت:نه ،بالاتر از این حرف ها بود،من با چشم های خودم دیدم چه كردن

باید كه چند كودك ترسیده ی تو را

از خیمه های مانده در آتش درآورم

تا ساربان نیامده انگشت را بلند كن

باید روم ز دست تو انگشتر آورم

گهواره نیست ترس من از پشت خیمه هاست

باید نشان قبر علی را در آورم

باید برای دختركان یتیم تو

قدری بگردم و دو سه تا معجر آورم

پیراهن امانتی مادرم كجاست

گشتم نبود تا كه بر این پیكر آورم

نامحرمی به ناقه ی عریان اشاره كرد

باید روم به علقمه آب آور آورم

گیسوی مادرت زگلوی تو سرخ شد

باید كه چادری به سر مادر آورم

تا باز هم نگاه كنم بر حسین خویش

باید باز هزار نیزه شكسته درآورم

***

ای كشتی نجات بشر قلزم كرم

باور نمی كنم كه تو باشی برادرم

برسینه ی شكسته ی تو كه نظر كنم

یاد آورم زسینه ی مجروح مادرم

حسین

ای تشنه لب حسین

حسین

عشق زینب حسین

حسین

ای بی كفن حسین

حسین

صدپاره تن حسین

میون این همه وحشی،یه نفر هم بود دلش یه خورده،به رحم اومد،میگه وقتی خیمه ها رو آتیش زدند،مقاتل رو وقتی می خونی،صرف این نبود بخوان خیمه ها رو به غارت ببرند،حروم زاده دستور داد،گفت:خیمه هارو بسوزونید،هركی تو خیمه هاست آتیش بزنید،تعجب نكن،گفت:دیدم دختر بچه ای دامنش آتیش گفته بود،از خیمه ها بیرون دوید،پای برهنه روی این خارها داره میدوه؛با اسب دنبالش رفتم،دیدم بچه ترسید ،دستاش رو  روی سرش گذاشت،گفت:آی مرد ما یتیم شدیم،ما دیگه صاحب ندارم،گفتم:كاری باهات ندارم،اومدم آتیش دامنت رو خاموش كنم،تو این یكی دو روزه اینها فقط كسانی رو دیدن كه فقط آتیش میزنن،كسی كه بخواد آتیش دامنی خاموش كنه ندیده،بچه با تعجب نگاه كرد، وقتی آتیش دامنش رو  خاموش كردم،دیدم انگار یه چیزی می خواد بگه،خواسته ای داره،گفتم:چی می خوای،حرفی داری بگو،گفت:بگو ببینم تو خورجین اسبت،یه مقدار  آب پیدا میشه؟ سه روزه اینها آب رو به خیمه ها بستن،میگه اومدم یه مقدار آب آوردم براش،دستش دادم،دیدم هی نگاه به آب میكنه،هی اشك میریزه،گفتم:مگه آب نمی خواستی بخوری،دو جور گفتن،یه جورش اینه ،گفت:به من بگو علقمه راهش از كدوم طرفه،می خوام برم به عموم بگم:دیگه خجالت نكشه،آب آزاد شد،یه جوری دیگه هم اینجوری نقل كردن،گفت:چرا آب نمی خوری،گفت:برا اینكه هنوز صدای بابام تو گوشمه،هی میگفت:آخ جیگرم داره میسوزه،حسین..............

منبع: كتاب گودال سرخ

بذار سلام رو با سلامی كه امام زمان(عج)امروز داده عرض كنیم،هرچه بادا باد،به ما ربطی نداره،میگیم آقامون این طور برامون ترسیم كرده.

أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ

این شب و روزها روضه های سنگینی خونده میشه،بعضی ها طاقت ندارن بشنوند،اما بعضی روضه ها رو خود خدا خونده،این روضه از طرف خداست،جبرئیل حامل این روضه است،داره برای آدم ابوالبشر علیه السلام روضه میخونه،وقتی رسید،گفت:آدم این طور كه من میگم بگو خدا توبه ات رو قبول میكنه، یا حمید بحقّ محمّد، یا عالی بحقّ علی، یا فاطر بحقّ فاطمه، یا محسن بحقّ الحسن،همه رو آدم بعد جبرئیل داره میگه،تا رسید به این اسم،بگو:یا قدیم الاحسان بحقّ الحسین،گفت جبرئیل این آخری چه اسمی بود،دلم رو زیر و رو كرد ،گفت:برات میگم،دلیلشم میگم،این فرزند پیامبر آخرالزمانه،با لب تشنه میكشنش،صدا زد آدم روضه ات بی دلیل نیست،برای اون آقایی گریه میكنی،كه با لب تشنه،زبانم لال،مثل گوسفند،من نمیگم،جبرئیل داره میگه،امام رضا علیه السلام  هم این طور روضه خونده،بابا رئوف تر از امام رضا علیه السلام مگه،سراغ داری؟اما رضا میگه: یَا ابْنَ شَبِیبٍ: إِنْ كُنْتَ بَاكِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ( علیه السَّلام (،عین این عبارت رو،زبونم لال دیگه نگم،عین این عبارت رو امام رضا علیه السلام میگه،ابن شبیب گریه كن،برا اون آقا،بابا زین العابدین علیه السلام سی و پنج سال بعد،هر موقع از بازار قصاب ها رد میشد،نگاه میكرد یه گوسفندی رو دارند ضبح میكنند،میگفت:آب بهش دادید یانه،میگفت:آقاجان این چه سئوالیه،دین ما اینطور به ما یاد داده،میدیدند سر به دیوار گذاشته،داره،های های گریه میكنه،میگه ای تشنه لب حسین.... تازه داری رنگ و بوی عاشورا پیدا میكنی،كسی عاشورا تو مجلس حسین علیه السلام میاد،تماشاچی نباشه،تماشاچی فقط امروز دور گودال بودند،یه عده تماشا میكردند،زینب كبری اولین حرفی كه زد،به عمر سعد ملعون،فرمود :نانجیب ایستادی داری نگاه میكنی،دارن داداشم رو میكشند.

سینه مرا به وسعت هفت آسمان بده

اشكی برای گریه ی غم بی امان بده

دور سرت شلوغ ترین جای كربلاست

الان هم كربلا بری غوغاست،مردم اونجا می ایستند،نماز میخونند،اما این شلوغی برای چیز دیگه ای بود،از هم می خواستند سبقت بگیرند،به جایزه برسند،اما هیچكی جرأت نكرد،هركی می اومد نزدیك میشد،اربابتون یه نگاه بهش میكرد،همه بدنش به لرزه می افتاد،شمشیر می انداخت و می رفت، فقط دوتا ملعون موندند،لذا برا همینه،بعضی ها به نام سنان بن انس ملعون،بعضی ها به نام شمر ملعون نوشتند،این دوتا باقی موندند،اما تاریخ میگه،سنان هم جرأت نكرد،خود شمر حرومزاده رفت،رحمت الله واسعه است حسین،حتی از این ناجیب هم می خواد دستگیری كنه،یه لحظه آقا دید سینه اش سنگین شد،چشماش رو باز كرد،ابی عبدالله،گفت:می دونی كجا نشستی،نانجیب گفت:می دونم،گفت:اسمت چیه،خود ملعونش رو معرفی كرد،ابی عبدالله فرمود:من كی هستم،گفت:تو حسین پسر علی و فاطمه،نوی پیغمبر.گفت: من رو میشناسی اومدی سر از بدنم برداری،گفت:خوب می شناسمت،اما دنبال جایزه یزیدم.آقا فرمود:بلند شو ،صرف نظر كن،من یه كاری میكنم،دعا میكنم،واسطه میشم،خدا از سر تقصیرت بگذره،به اینجا كه میرسی هرچی آلوده هم باشی ،میگی قربون این ارباب برم،از شمر هم میخواد دستگیری كنه،از من نمی كنه!؟چقدر آدم باید بی سعادت باشه،چقدر باید اهل شقاوت باشه،چقدر شكمش از مال حرام پر شده باشه،كه به اینجا برسه،جوون ها موظب لقمه ی غذایی كه میخورید باشید،آقا فرمود:من كاری میكنم،كنار حوض كوثر بابام رو ببینی،گفت:من این همه راه اومدم كارت رو تموم كنم،فرمود:اگه قصدت اینه،یه جرعه آب به لبهام برسون،یه زخم زبونی زد،گفت: مگه نمی گی،بابات ساقی كوثره،برو از دست بابات سیراب شو.بعضی ها امروز می اومدن،مشك های پر از آب رو سر باز میكردند،دور و بر گودال این آب ها رو روی زمین میریختند،

دور سرت شلوغ ترین جای كربلاست

از خون وضو گرفته بیام و اذان بده

از بس كه بال و پر زدم از حال رفته ام

چه روزی رو زینب پشت سر گذاشته،گاهی كنار بدن قاسم بوده،گاهی كنار بدن علی اكبر بوده،همش امروز دویده زینب،گاهی بچه ها رو جمع و جور كرده،

از بس كه بال و پر زدم از حال رفته ام

حالا مرا كنار خودت آشیان بده

اگه دستور خود حسین نبود،زینب نمی گذاشت،زینب ایستاده ،هركی می خواد بیاد سمت گودال فریاد می زنه،تا من زنده ام نمی ذارم،خیلی ها رو زینب برگردوند،یه وقت دید صدای حسین داره میاد،زینب دلم رو شكوندی برگرد،میون این همه بی حیا چرا ایستادی؟ برگرد.برگرد

ای نفس مطمئنه بر بال ارجعی

قبل از عروج سرخ به زینب زمان بده

از اینجا دیگه مرد می خواد پای روضه بشینه،گفت:

اینان برای گیسوی تو چنگ می كشند

داداش اینها پی غنیمت اومدند.

آخر هر آنچه هست به شمر و سنان بده

چشمش گرفته است بیا تا نگشته دیر

انگشترت در آور و به این ساربان بده

با زجر تا كه از تن زخمت نبرده اند

پیراهنت به این و امان به آن بده

از زیر تیر و نیزه و شمشیر و سنگ ها

مردم عزیز فاطمه خود را نشان بده

افتاده زیر چكمه اگر زنده ای هنوز

پا بر زمین مكوب نه دستی تكان بده

در زیر پای اسب سواران چگونه ای

اول بگیر جان مرا بعد جان بده

مرحوم ابن مقرم تو مقتلش آورده:وقتی این اسب ها رو نعل تازه زدند،ببین مردم چقدر بدبخت شده بودند،از روی بدن ابی عبدالله تاختند،هر كدوم از این اسب ها به هر شهری كه می رفتند،نعل ها رو میكندند،برا تبرك در خون ها می زدند،ایشون می فرمایند بعد از این رسم شد، الانم شاید دیده باشی نعل هایی رو درست می كنند،آویزان می كنند،میگن خوشبختی میآره،ببین تا كجا كشیده شده غربت امام حسین علیه السلام،نعل اسب رو تبرك می بردند،هر كاری كرد این نانجیب دید خنجر كاری نیست،ابی عبدالله فرمود:بیهوده داری زحمت میكشی،این محل بوسه جدم رسول خداست،این محل بوسه ی بابام علی است،این محل بوسه ی مادرم زهراست،این محل بوسه ی زینبه،خود حسین راهش رو نشون داد،روایت نوشته دوازده ضربه زد،وای وای...هر یه بار ضربه،حسین میگه الله اكبر.

هر ضربه با شمارش الله اكبرت

این هشتمی است یا نهمی وای من سرت

حسین......

چه روزی است امروز ،هم حسین الله اكبر میگه،هم نانجیب تا سر رو به نیزه زد،هم خودش گفت:الله اكبر،هم هر كی دور و برش ایستاده بود. حسین......

منبع: كتاب گودال سرخ

 




:: مرتبط با: متن سینه زنی و روضه های مجالس محمدرضاطاهری , روضه های امام حسین علیه السلام ,
:: برچسب‌ها: متن روضه , امام حسین , اباعبدالله , روضه روز دهم , روز و شب عاشوراء , محرم , شب دهم ماه محرم , عاشورا , مرثیه خوانی , مقتل خوانی , گریز مداحی , روضه , زبانحال ,


نوشته شده در تاريخ شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

از دل بی شكیب می خوانم

مثل ابن شبیب می خوانم

بس كه مضطر شده دل زارم

ذكر اَمَّن یجیب می خوانم

كی داره روضه می خونه امشب،امشب كی اَمَّن یجیب گرفته دور زینب

سر نهادم به دامن خیمه

یه سئوال بپرسم رد شم،كدوم خیمه؟

سر نهادم به دامن خیمه

از حسین غریب می خوانم

اولین شبی است كه حسین رو از من جدا می كنند

از غریبی كه در دل گودال

شده شیب الخضیب می خوانم

              ***

شب نوحه شب گرفتاری است

دوستان موقع عزاداری است

تازه عزا شروع شده،بدون مقدمه برم،می دونم اشك داری

آتش از خیمه ها زبانه گرفت

شادی ام را غم زمانه گرفت

بر خلاف قطا كه لانه نداشت

مرغ غم در دل آشیانه گرفت

باز گلچین پست گل ها را

زیر سیلی و تازیانه گرفت

هرچه خلخال و زیور و زر بود

خصم از ما چه ظالمانه گرفت

این یه بیت همه ی روضه ی شام غریبان رو در بر میگیره،غیرتی گریه كن،به امام سجاد علیه السلام عرضه داشتند شاگردان:آقاجان یه جوری گریه می كنید،انگار پدر شما اولین نفر از خانواده ی شماست،كه به شهادت رسیده،حضرت فرمود نه،گریه من واسه ی این نیست،ما با شهادت مأنوسیم،شهادت میراث ما خانواده است،پس آقا جان چیه این همه سال،گریه می كنید،اشك می ریزید،سی و پنج سال پرچم كربلا،بر سر در خانه ی شما نصبه،آقا یه جمله فرمود،فرمود:ما با شهادت بیگانه نبودیم،شهادت ارث ما بود،ولی اسارت ارث ما نبود،این اسارت مارو بیچاره كرد،این جسارت ها مارو آب كرد،حالا این یه بیت،امشب اونهایی كه زینبی اند،باید سنگ تموم بذارند

هرچه در خیمه بود غارت شد

زینب آماده ی اسارت شد

شام غریبان به این راحتی به كسی گریه نمی دن،تا شب عاشوراء سراسر تلاطم و هیجانی،از بزرگان وقتی سئوال می كنیم چرا،شام غریبان تازه روضه ها شروع شده،اول گریه ی زینبه،می بینیم ما گریه ندارم، علت چیه؟این جور جواب ما رو می دن:«روزی گریه شام غریبان،روزی خواصه،تو اون ده شب اگر نمرت قبولی باشه،اگه تو اون ده شب خوب گریه كرده باشی،می تونی،شام غریبان با زینب گریه كنی،اون دستی كه اباعبدالله رو دست خواهرش گذاشت،خواهر رو آرام كرد،رو قلب همه ی سینه زنا و گریه كنا هم گذاشت».شما ها اگه امشب بدونید،چه خبره كربلا،میمیرید،بدونید بدنها رو خاكه،من نمی خوام این جوری روضه بخونم،بگم امشب چه خبر شده؟ بگم امشب اومدن تو گودال هركاری دلشون خواست كردن،یكی لباس رو برد،یكی كفشا رو برد،نمی تونم برات باز كنم،زینب چند قدمی حسینش باشه ولی نتونه بیاد كنار حسینش،لذا امشب شبه عجیبیه،گریه داشته باشی   بی بی امضاء كرده.

از حرم

این رو برا مادرا می گم،برا مریض دارها میگم،برا اونهایی كه امشبم،دلشون نیومده نیان،گفتن بریم، امشب شب ربابه،امشب شب سكینه است،امشب شب رقیه آتش گرفته است،

ازحرم گاهوراه را بردند

یادگار ستاره را بردند

من خودم دیدم ازتن بابا

جامه ی پاره پاره را بردند

عمه از گوش دختر مسلم

بخدا گوشواره را بردند

بس كنید این همه گنه نكنید

روی تاریخ را سیه نكنید

مرد عرب میگه دیدم دامن دختره داره میسوزه،ترسیده،دختردارها دست بچه ات بسوزه یه ذره،می دَوی،حالا تصور كن،دامن این بچه آتش گرفته بود،میگه دویدم به سمتش،هرچه من می اومدم،اون عقب می رفت،گفتم:دخترم ناراحت نباش،من با تو كاری ندارم عزیزم،منم دختر دارم،منم بابا اَم،گفت: نه،شما می خوای منو بزنید،منو اذیت كنی.گفتم:نه،عزیزم،خیالت راحت باشه،دختره ایستاد،دامنش رو خاموش كردم،یه نگاه به من كرد،دید نمی خوام اذیتش كنم،صدا زد آقا اَزت یه خواهش دارم،گفتم:چیه عزیزم،گفت:می خوام،یواش بگم،گفتم:راحت باش،من نمی ذارم كسی تو رو آزار بده،میگه دیدم اشاره كرد،به لبهاش،گفت:من چند روزه آب نخوردم،تشنگی داره هلاكم میكنه،آب،آب. گفتم:باشه همینجا بایست،راحت باش،دیگه آب آزاد شده،تا بعد از ظهر آب رو بسته بودند،(من میگم،اینها فقط می خواستند عباس رو دق بدن،اینها می خواستند سقارو خجالت زده ببینند،می خواستند كاری كنند،به خیمه ها دیگه برنگرده،سقای دشت كربلا). صدا زد صبر كن،خودم برات آب میآرم،می گه رفتم ظرف آب آوردم،این دختر ظرف آب رو گرفت،آورد بالا،تا نگاه كرد دیدم دستش رو آورد پایین،داره راهش رو كج میكنه،گفتم:كجا می ری؟گفت:به من بگو گودال قتلگاه كجاست؟ .چرا؟مگه نگفتی تشنه هستم؟گفت:آره،اما بابام از من تشنه تر بود،می خوام برم آبش بدم،شنیدم لحظه ی آخر روضه خونده،وصیت كرده: شیعتی ما ان شربتم عذب ماء فاذکرونی ،حسین.. آره امشب هركس با آب  یه جور معامله كرده،هركی امشب یه جور با آب برخورد كرده،اما وای از دل زینب،وای از دل زینب،امشب یكی از سخترین شب های زینبه،بچه ها رو جمع كرد،هركدوم رو از یه گوشه جمع كرد،یكی زیر خارها زخمی شده،یكی لابه لای خیمه ی سوخته اُفتاده،زینب دونه دونه ی اینها رو جمع كرد،لشكر زینب همین هاست دیگه،زینب با همین ها باید بره كوفه فتح كنه،زینب با اینها باید بره شام فتح كنه،علمدار زینب رقیه است،اگه عباس علمدار حسینه،علمدار سپاه زینب رقیه است،یه نفری شام رو فتح كرده،برو ببین چه خبره تو حرمش،همه رو جمع كرد،لا اله الا الله،داغ خیلی سخته،وقتی یه خانواده داغ می بینند،همه ی نگاها به بزرگتره،اگه بزرگتر نتونه خودش رو كنترل كنه،بچه ها هم زود از كوره در میرن،همه نگاه به عمه میكنن،عمه خودش كی گریه كنه،باید همه رو آروم كنه،الهی بمیرم بی بی جان، همه رو آروم كرد،یه مرتبه نگاه كرد،گفت رباب،من دارم اشتباه میكنم،یا درسته؟ چی میگی بی بی جان،گفت: خوب نگاه كن یكی از دخترهارو نمی بینم،تو تاریخ اسم دقیق ننوشتن،ولی من از شواهد و قرائن،می گم:این كار، كار رقیه است،شاید رقیه باشه،چون عاطفی تر از همه بود،چون بی خداحافظی باباش رفت،تو خیمه میگن خواب بود،حتی به اسم فاطمه ی صغری،زینب میگه گفت:من پاشم برم دنبال این بچه بگردم،از خیمه خارج شد،همین امشب،الهی بمیرم برات زینب،تك و تنها،دل شب،یه دشت پر از دشمن،این همه بدن های بی سر رو خاك،یه مرتبه شنید صدای گریه از طرف گوداله،آروم آروم رفت طرف گودال،نگاه كرد،دید دختره نشسته جلو بدن بی سر،لااله الا الله،چه بدنی،یه بدنی كه سر نداره،یه بدنی كه لباس نداره،چه گذشته،دید داره این دختر با زبان عاطفیش حرف می زنه،من بعضی جملات رو معنی كردم،عبارت روایت میگه،خون هارو از دست بابا و بدن بابا پاك كرد،به بدنش مالید،صدا زد،بابا،داره شب میشه،نمی خوای بیای به ما سر بزنی،بابا كی من رو یتیم كرده،ببرمت در خونه ای كه شب آخر حواله ی ما دست این خانومه،می خوای انشاءالله تا آخر عمرت حسینی باشی،الان اسمش رو می برم،صدا زد بابا،یادته، تو كودكی هام برام،قصه میگفتی،برام از مادرت زهرا گفتی،بابا شنیدم لحظه ی آخر اومدی صورت كف پای مادرت گذاشتی،حالا من اومدم،سر كه نداری،اومدم صورت بذارم كف پات،پاشو جوابم رو بده،صدا زد بابا خودت گفتی:مادرت شب ها بالا سرت آب می ذاشته،خودت گفتی:نصف شب ها تشنه ات می شده،بابا پاشو،من اگه تشنه ام بشه چیكار كنم،به كی بگم،حسین........عمه جانش اومد بغلش كرد،عمه اینقدر گریه نكن،عمه اینقدر ناله نزن،نوازشش كرد،بچه رو از بدن بابا جدا كرد،جلوتر از من می ری یا من بگم، آره همینه،بچه یتیم رو باید نوازش كرد،دختر بچه رو باید با نوازش از بابا جدا كرد،ای كاش همه بچه ها رو خود عمه جدا می كرد،این یه دختر بود،این جوری جداش كردن،نمی دونم،چند ساعت قبل بود،یا نه، اما یه دختر دیگه هم هست،اومد تو گودال،دید عمه اش یه بدن بی سر رو بغل كرده،خودش رو انداخت رو بدن باباش،اما دیگه نگذاشتن زینب جداش كنه،عبارت مقتل میگه،ان شاءالله دروغ باشه،ان شاء الله امام زمان(عج)بیاد بگه اینها نبوده،اما مقتل ها نوشتن،من نمی دونم معنی كنم یانه،شام غریبانه معنی می كنم، فجروها عن جسد ابیها،یعنی گرفتن كشیدنش،اما رها نمی كرد،گفت:از من دست بردارید،من بابام رو می خوام،هر كاری كردن،جدا نشد،عمه اش اومد،گفت:این رو جدا نكنید،می دونید چیكار كردن،خود این دختر گفته،یه نگاه كرد گفت:بابا بلند شو ببین،عمه ام رو دارن كتك می زنن.حسین.........

منبع: كتاب گودال سرخ

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, توسط bardia

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد